بزرگنمایی:
امروز فهمیدم / امروز دریافتم / امروز متوجه شدم ....چقدر بخاطر هویج های سوخته در زندگی ، بر خود سخت گرفته ام.
صبح جمعه شهر خواب است و عقربه های زندگی آرام تر حرکت می کنند.
ظاهرا کبوترهای پشت پنجره هم آرام تر بغ بغو می کنند.
جمعه ها فرصت خوبی برای مهمانی است.منهم برای شام مهمان داشتم و می خواستم دلمه فلفل و بادمجون درست کنم.
به این فکر افتادم که یک ظرف هم سالاد ماکارونی درست کنم همه مواد مورد نیاز سالاد را داشتم اما هویج فقط دو دونه بود . تمام زوایای پنهان یخچال ها را زیر رو کردم هویج دیگری پیدا نشد روز قبل هم که خرید کرده بودم ، هویج ندیدم .
به برادر جان پیامک دادم حالا که داری پیش ما میای ، اگر در مسیرت هویج دیدی ، کمی برام بخر. نیم ساعت بعد برادر هم دست خالی آمد. ظاهرا هویج هم دارد با سیب زمینی رقابت می کند.
طنزپردازان عزیز که برای سیب زمینی و پیاز اینهمه لطیفه ساختند و کاریکاتور طراحی کردند ، ظاهرا از هویج غفلت کرده اند و متوجه نشدند که تازگی ها هویج چقدر برامون کلاس گذاشته !!!
به هر حال خود را متقاعد کردم که با دو هویج کوچک هم می شود سالاد ماکارونی درست کرد و هیچ اتفاقی نمی افتد!
سه بعد از ظهر بود که آشپزی را شروع کردم.مواد دلمه همه آماده بودند آنها را مونتاژ کردم و درون فلفل ها و بادمجونها و گوجه ها ریختم و در قابلمه چیدم و روی گاز گذاشتم.به سراغ سالاد رفتم ، ماکارونی های را پختم و آبکش کردم.
هویج های عزیز را خرد کردم ، رویشان آب ریختم و با احترام تمام روی گاز قرار دادم سپس به کارهای دیگر مشغول شدم.
به شدت مراقب بودم که هویج ها نسوزد امروز این دو دونه هویج برای من از مرغ و ماهی و بوقلمون ارزشمندترند.
بعد از درست کردن دلمه ها ، آشپزخانه بی شباهت به میدان جنگ نبود. به جمع و جور کردن آشپزخونه مشغول شدم سپس به هویچ ها سرزدم هنوز تا پخته شدن کمی جا داشتند. به اتاق آمدم تا فقط چند دقیقه استراحت کنم . هنوز سر تخت مستقر نشده بودم که بوی سوختگی در آپارتمان پیچید.
به سرعت خود را به هویج ها رسوندم با دیدن قابلمه سیاه ، بغضم گرفت. خود را به خاطر غفلتم سرزنش کردم. حالا بعد از ظهر جمعه چه خاکی به سرم بریزم ؟
قابلمه را کنار گذاشتم تا سرد شود. ساعتی بعد هویج های سوخته را از ظرف خارج کردم . تقریبا همه سوخته بودند. فقط دو سه حلقه را توانستم به گونه ای خراش دهم که سوختگی ازشون جدا شود.
سالاد ماکارونی با دو سه قطعه هویج بازسازی شده ، درست شد و در یخچال جای گرفت.
شب که مهمانها آمدند در حالی که میز شام را می چیدم ، از بوی دلمه ها که خونه را گرفته بود، تعریف کردند.
ظرف دلمه ها در مرکز میز قرار گرفت. سالاد ماکارونی هم کنار دلمه ها و یک ظرف لوبیا سبز طرف دیگر دلمه ها جای گرفت. میز شام آراسته شد.
مهمانان به دستپخت من لطف ها داشتند باورم نمی شد اینهمه از سالاد ماکارونی تعریف کنند. یکی از مهمان ها گفت : هر چند من شبها شام خیلی مختصر می خوردم اما این قدر دلمه ها و سالاد ماکارونی خوشمزه بودند که امشب رژیم را شکستم.
--------------------------------------
هیچکس متوجه نشد که چقدر برای کمبود هویج و بابت غفلتم حرص خوردم و خود را سرزنش کردم.
آن شب متوجه شدم که در زندگی چقدر برای چیزهای کم ارزش حرص خورده ایم.
چقدر بخاطر هویج های سوخته در زندگی ، بر خود سخت گرفته ایم.
چقدر به خاطر قضاوت های دیگران ، از لذت های ساده زندگی ، خود را محروم ساختیم.
چقدر در مهمانی ها و مراسم عروسی و عزاداری برای اجرای مراسم دست و پاگیر اضافی با همدیگر اختلاف نظر داشتیم و دلخور شدیم و در نهایت چقدر برای حرف مردم زندگی کرده ایم .
اگر در حضور مهمانان ، ظرف میوه بزرگ پایه دار پر از میوه نمی شد ، استرس می گرفتیم حال آنکه می دانستیم مهمان ها هرگز این همه میوه را نمی خورند.
آنقدر غرق نداشته هایمان شدیم که از داشته ها غفلت کردیم.
بهترین سالهای عمر خود را صرف قراردادهای ظالمانه ای کردیم که بر خودمان تحمیل کرده بودیم.
امروز فهمیدم که بی تکلفی و گشاده رویی میزبان بیش از میز غذا ، رضایت مهمان ها را برآورده می سازد.
امروز دریافتم در زندگی --که پر از فراز و نشیب است -- گاه باید از چیزهایی کم اهمیت گذشت و نادیده گرفت.
مهمانی آن شب به خوبی گذشت و تجربه تازه ای کسب کردم. فهمیدم با چند حلقه هویج نیمه سوخته هم می شود سالاد ماکارونی خوشمزه ای درست کرد. اصلا بدون هویج هم می شود سالاد ماکارونی درست کرد.
آدمهای پیرامون مان ، ما را تنها به خاطر غذا ، ظرف میوه ، فرش و مبلمان خونه ارزیابی نمی کنند.
مهربانی ، صمیمیت و صداقت در گفتار ، بیش از اینها دل ها را مجذوب می کند.
روز بعد مهمان ها تماس گرفتند هم از پذیرایی تشکر کردند و هم از کتابی که هنگام خداحافظی بهشون هدیه داده بودم.
فاطمه سادات اشرفی زاده