یادداشت مهری کیانوش راد بمناسبت روز بزرگداشت شمس و مولانا
بزرگنمایی:
گفت : فهم مولانا دشوار است
مجتهدی یگانه سر در قدم قلندری می گذارد و دستار از دست می دهد و ترانه خوان بازار مسگران می شود و می سراید:
زاهد بودم ، ترانه گویم کردی /
سر فتنه ی بزم و باده جویم کردی. (مولانا ، دیوان شمس ) خود را اهل نقد می خواند و دیگران را اهل نقل.
مولانا در شمس چه دید ، که با وجود فخر به نقاد بودن خود ، یکسره تسلیم شمس تبریزی می شود؟
او مرید بود یا مراد ؟
عاشق بود یا معشوق ؟
یادداشت/
بمناسبت 7 و 8 مهرماه روز مولانا و شمس
✍️مهری کیانوش راد
گفت : فهم مولانا دشوار است
مجتهدی یگانه سر در قدم قلندری می گذارد و دستار از دست می دهد و ترانه خوان بازار مسگران می شود و می سراید:
زاهد بودم ، ترانه گویم کردی /
سر فتنه ی بزم و باده جویم کردی. (مولانا ، دیوان شمس ) خود را اهل نقد می خواند و دیگران را اهل نقل.
مولانا در شمس چه دید ، که با وجود فخر به نقاد بودن خود ، یکسره تسلیم شمس تبریزی می شود؟
او مرید بود یا مراد ؟
عاشق بود یا معشوق ؟
گفتم:
مولانا عاشق بود و معشوق
شمس عاشق بود و معشوق
مولانا مراد بود و مرید
شمس مراد بود و مرید
مولانا بشارت درون شمس را شنید ، بشارتی که دیگر گوش ها از شنیدن اَن ناتوان بودند .
شمس می گوید:
در اندرون من ، بشارتی هست !
عجبم می اید ازین مردمان که بی آن بشارت زنده اند.
( خط سوم ، ش 114)
و هم او می گوید:
از برکات مولانا جلال الدین است ، هر که از من کلمه ای می شنود.(خط سوم ،ش 76)
هر دو اهل نقد و صرافان حقیقت بودند که در لحظه ای همایونی به یکدیگر رسیدند ؛ هر چند به ظاهر شمس در جستجوی مولانا بود ، که گفت:
کسی می خواستم از جنس خود ،
تا او را قبله سازم و روی بدو آورم که از خود ملول شده بودم !
تا تو چه فهم کنی از این سخن که می گویم :
از خود ملول شده بودم.
اکنون چون قبله ساختم ، آنچه من می گویم ، فهم کند، دریابد.
(خط سوم، ش 72)
اما نیاز مولانا شمس را به سوی او کشانده بود.
مولانا می گوید:
سخن ما همه نقد است و سخن دیگران همه نقل ...
نقد هم چون پای آدمی است و نقل همچنان است ، که قالب چوبین به شکل پای آدمی .
(فیه مافیه )
و شمس می گوید:
من مرید نگیرم ، من شیخ می گیرم ؛ آنگاه نه هر شیخ ، شیخ کامل.( خط سوم ، ش 83)
هر دو به دنبال حقیقتی بودند ، که آبشخور آن جان تشنه ی آنان باشد ، نه نقل هایی که ناقلان از فهم نقل خود نیز عاجز باشند ، گویندگانی که هیچگاه طعم حقیقت را نچشیده اند.
مولانا هر چه بود ، هر چه کرد ، آبشخور او چشمه ی زلال حقیقت بود ، و شمس واسطه ای تا آتش او را تیزتر کند .
مولانا می سراید:
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود /
بسی بکردم باحول و توبه ، دل نشنید/
غزل سرا شدم ز دست عشق و دست زنان/
بسوخت عشق تو ناموس و شدم هر چم بود.
( مولانا ، دیوان شمس تبریزی)
شمس قفل از زبان مولانا برداشت .
مولانا آهوی ختن بود ، مشک در خود می پروراند ، نیشتری لازم بود ، تا بوی خوش او را آشکار کند .
شمس چون طبیبی حاذق او را شناخت و نیشتر بر جان دلاویز او زد ، تا عطر وجودش ، جهان را سرشار از بوی خوش او کند.
شمس در روزگار غارت اندیشه ، اینه ی تجلی حق شد و مولانا در اینه ی او خود را یافت و بالاتر از آن حق را شناخت و غزل خوان ترانه های عشق شد.
سجاده نشین با وقاری بودم /
بازیچه ی کوی کودکانم کردی
مولانا سر در قدم کسی نهاده که روح مواج وجودش در ساحل او آرام شده بود و سکنی گزیده بود.
چه اندکند ، کسانی که آشنای جان تو باشند و تو بی حجاب پیش روی آنان بنشینی ، بی کلام با آنان سخن بگویی و بی نیاز پرسش ، سیراب بشوی .
من با تو حدیث بی زبان گویم /
وز جمله ی حاضران نهان گویم /
جز گوش تو نشنود حدیث من /
هر چند میان مردمان گویم .
(مولانا ، دیوان شمس)
مهر 1400
- جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۱۸:۴۸
- منبع: پایگاه خبری صبح ملت