آخرین مطالب

خاطره ی برپایی اولین تکیه ی روضه خوانی

روضه خوانِ تکیه ی کوچک من و براتی که یک عمر منتظرش بود فرهنگی - اجتماعی

روضه خوانِ تکیه ی کوچک من و براتی که یک عمر منتظرش بود

  بزرگنمایی:
باید تکیه و مجلس عزاداری خودمان را می ساختیم. هرکسی چوب در خانه دارد بیاورد، ما به چوب برای تیرک و ستون نیاز داشتیم، سقف نمیخواست تابستون آسمان زیبا ترین سقف است. جنب خانه قاسم بهترین محل برای تکیه بود درمحوطه ای بزرگ چوب ها را بهم وصل کردیم و مادر قاسم طناب ها را گره زد، چه زوری داشت. اولین هم بازی کودکی مادران هستند اولین و بهترین رفیق. بسرعت تکیه برپا شد هرکس وسیله ای از خانه می أورد، مکعبی از ستون و دیرک های چوبی با قالی مندرسی در وسط آن ،یک صندلی که با سجاده پدر حسین پوشانده شد. مادر قاسم درب خانه را باز کرد و در ورودی دالان خانه بساط چای برپا شد و با لبخندی زیبا به ما فهماند که همه چیز تکمیل است،


نوستالژی/خاطره نویسی

محمد حسن شیرمحمدی

باید تکیه و مجلس عزاداری خودمان را می ساختیم.
 هرکسی چوب در خانه دارد بیاورد، ما به چوب برای تیرک و ستون نیاز داشتیم،
 سقف نمیخواست تابستون آسمان زیبا ترین سقف است.

جنب خانه قاسم بهترین محل برای تکیه بود درمحوطه ای  بزرگ چوب ها را بهم وصل کردیم و مادر قاسم  طناب ها را گره زد، چه زوری داشت.
 اولین هم بازی کودکی مادران هستند اولین و بهترین  رفیق. بسرعت تکیه برپا شد هرکس وسیله ای از خانه می أورد، مکعبی از ستون 
  و دیرک های چوبی با قالی مندرسی 
در وسط آن ،یک صندلی که با سجاده پدر حسین پوشانده شد.
 مادر قاسم درب خانه را باز کرد و در ورودی دالان خانه بساط چای  برپا شد و با لبخندی زیبا به ما فهماند که همه چیز تکمیل است،
و آمد تا عکسی را بر دیوار نصب کند اما ورودی تکیه به کوتاهی قد ما بود و مجبور شد نشسته وارد شود.
کاش به فکر انتقام از بزرگتر ها نبودم ،چه میدانستم… 
تکیه آنقدر کوچک بود که همه بچه ها و منبر در ان جا نمی شدند. اما تکیه ای بود از آن خودمان، پسر ودختر و مادر قاسم او هم یکی از ما بود.
 
 مانند یک قهرمان رو به بچه ها نشسته بودم و در چشم بچه ها چقدر خود را بزرگ می دیدم ،چشم ها مرا ده برابر بزرگتر کردند و حس خوبی داشتم حس خوب قدرت .
اما یک جفت چشم بود با لبخندی به زیبایی دنیای کودکی، چشم های صدف دختر حاج صفر که عادت نداشت جواب سلام بچه ها را بدهد.
خیره در عمق چشمهای صدف شده بودم، دو مرواریدسیاه بر سینه کوهی پر از آفتاب جنوب ، احتمالن مادرش چشم های صدف  را از کف رودخانه پیدا کرده بود .
قاسم شانه ام را تکان داد، برگشتم 
ـ  ملا
ـ  هان؟؟
ـ  ملا از کجا گیر بیاریم؟
مادر قاسم گفت : ملا می خواهید چکار صبر کنید الان زیر کتری را روشن می کنم ، و کبریت کشید.

اما نگاه صدف می گفت پاشو قهرمان کار را نیمه تمام نگذار.
برخاستم و گفتم نه بدون ملا نمی شود، باید یکی برایمان روضه بخواند "من ملا می آورم"
مادر قاسم سری تکان داد و آتش زیر کتری را کم کرد.

بیرون زدم بدنبال ملا برای روضه خوانی اما دهه محرم بود و ملاها بسرعت از این مجلس به مجلس در حال رفت و آمد بودند .
سال این بندگان خدا در همین دو ماه محرم و صفر بود و نانشان را خدا در این ده روز اول ماه محرم قرار داده بود.
هیچ ملایی حاضر نبود بیاید ، حتی وعده دو ریال پول هم باعث نمی شد تا راه کج کنند .
کوچه به کوچه به دنبال ملا بودم تا رسیدم به سرمحله که در کوچه ای پهن و آسفالت شده بود ،مجلس عزاداری در خانه یکی از بزرگان محل برقرار بود تا دلت می خواست چراغ و آدم هایی که در رفت و آمد بودند. انگار فقط اسمان تاریک بود و گرنه با روز فرقی نداشت.
از بلند گو صدام آرام و ودلنشینی می آمد چه صدای آشنایی ،کاش این ملا بیاید و برای ما روضه بخواند، کاش یک تومان پول داشتم، دو ریال خیلی کم است  .
قدری دورتر بر روی سکویی روبروی آن خانه نشستم و خود را به آهنگین صدای آن مرد سپردم حتی تک سرفه هایش هم زیبا بود، چه لالایی زیبایی . خوشا بحال اونایی که داخل مجلس بودند. مرد تنومند شال سیاه هر از گاهی به بیرون مجلس سرک می کشید.
صدای بلندگو قطع شد و زمانی بخود آمدم که مردی میانه قامت درحالیکه عبایش را روی دوشش مرتب می کرد بیرون آمد و جمعی به مشایعت مرتب تشکر می کردند . از آنها خدا حافظی کرد و می آمد تا از این سمت کوچه عبور کند درست از مقابل من. 
دو جوان دوچرخه سوار که با هم مسابقه می دادند نزدیک بود به وی برخورد کنند که بسرعت خود را کنار کشید و با دست عبایش را هم نجات داد و کنار من به دیوار چسبید .

عبایش را می کشید اما با دو دست خود محکم گرفته بودم و رهایش نمی کردم .
ـ  هان روله(فرزندم)؟با لبخندی زیبا به دستهایم خیره شده بود.
ـ. شما بودید از بلند گو الان روضه می خواندید؟؟
ـ خودم بودم چطور مگه گوش می دادی؟
ـ بیا و برای ما هم روضه بخوان ما هم تکیه ای داریم اما کسی برای روضه خوانی نمی آید.
ـ باید بروم فرزندم
ـکجا؟
ـ به مجلس دیگری دعوتم، جماعت منتظرند و من هم عجله دارم.
ـ. می روی روضه امام حسین را بخوانی یا ابوالفضل را.
قدری تامل کرد و گفت می خواهم آنجا روضه ابوالفضل را بخوانم.
ـ چه خوب من هم روضه ابوالفضل را می خواهم ،برای تو چه فرق دارد کدام مجلس بخوانی من هم پول می دهم ،گذاشتم کنار و فقط خودم جایش را بلدم، میان  درز دیوار خونه قاسم است.
قطره ای روی دستانم چکید که پشت دستم را سوخت نه، نوازش داد، قطره ای که جایش بر روی دستم مانده است و تنها خودم آن را می بینم هیچکس نمی بیند، همه می گویند کو ؟
فقط مادرم می گفت آره من می بینم و جای آن قطره را می بوسید.

مرد خم شد و گفت پاشو بابا جان!! پاشو برویم !! براتم را دست تو دادند سال هاست  منتظرش هستم تو عنایت خدا هستی و گریه می کرد.
ـ  اما عنایت الان در تکیه است
خندید ..برویم پیش عنایت
دستم را گرفت و با هم راه افتادیم. مردی به بلندای آسمان که مهربانی در صدایش و دستانش موج میزد هردو حال خوشی داشتیم خدا هردوی ما را به آرزویمان رسانده بود هریک  آزوی دیگری بود.
ـ چرا مرتب دست را به دهان میبری چیزی به دستت رفته؟؟
ـ نه چیزی نیست!! 
و مرتب سفارش می کرد مواظب باش ،جلو پایت را نگاه کن.
امام حسین نوه هم داشت ؟ پدر بزرگ خوبی بود؟
ـ او بهترین خلق خدا بود .
ـ برادر خوبی هم داشت ؟ این را من گفتم
با گریه گفت : آره خیلی خوب، برادر یعنی عباس!!
چیزی نگفتم تا پدر بزرگ ناراحت نشود ،عجله ای برای رسیدن به تکیه نداشتم ،اما چشم های صدف به من می گفت زود باش قهرمان خودت را برسان.
ـ اسم پدر و پدر بزرگت چیه ؟پسر کی هستی؟
ـمن پدر و پدر بزرگ ندارم هر دو فوت کرده اند ،
خدا رحمتشون کند ،اگر بودند به وجودت افتخار می کردند .من چند نوه به سن سال تو دارم.
ـ خوشا بحالشون ،از ته دل گفتم
ـ تو هم مثل نوه های خودم هستی شاید هم بهتر
و من روی زمین بند نبودم 
ـ  پدربزرگ مواظب باش ..
ـپدر بزرگ از این طرف ...
آن شب به اندازه عمرم پدر بزرگ را صدا کردم.
و او به مهربانی می گفت چشم، باشه و دعا می‌کرد .

هنوز به دعاهایش تکیه میزنم و دستم را می بوسم چه در خوشی و چه در گرفتاری.
رسیدیم به تکیه بچه ها هورا کشیدند، و مادر قاسم آتشِ زیر کتری را بلند کرد و پدر بزرگ به تکیه کوچک ما و بچه ها  خیره شده بود.  مادر قاسم گفت: منبر را بگذارید بیرون برای حاج آقا
پدر بزرگ گفت :نه ،نه
و کفشهایش را از پا بیرون آورد و روی زانو خم شد ،وارد تکیه شد دستهایش و زنوانش خاکی شد و چشمهایش خیس اشک ،دستها را به اسمان برد و سپس با احترام دستها را به صورتش کشید و مرتب خدا را شکر می کرد .
بچه ها همه ساکت بودند و نفس ها در سینه حبس شده بود.
رو به بچه ها کنار منبر پدر بزرگ نشستم چشم در چشم صدف و دیگر بچه ها ،علی و نصرت روی خود را به سمت دیگری چرخانده بودند تا چشم در چشم قهرمان نشوند.
میان چشم های صدف و دعاهای پدر بزرگ در تب و تاب بودم و خوشحال از دست مهربان پدر بزرگ که هر از گاهی موهایم را نواش می کرد. روضه ابوالفضل را خواند و از برادر گفت از حرمت برادر و از وفای برادر 
اما من حیران بودم، میان تکیه ، ابوالفضل ،چشمهای صدف ، دست مهربان پدر بزرگ و دستم که گز گز می کرد . 
مادر قاسم گفت : حاج آقا بفرمایید چای!!
پدر بزرگ گفت: به فرزندانم هم بدهید چای برای مستمعین است.
مادر قاسم گفت : باید آب سرد بیاورم ،چای خیلی داغ است.

بدون هیچ عجله ای با آرامشی خاص چای را نوشید و به همان شکل که وارد تکیه شده بود بیرون آمد و دوباره دستانش را به صوررتش کشید حتی سر زانوهایش را پاک نکرد.
دو ریالی را از درز دیوار بیرون آورده و دستم را دراز کردم،
پدر بزرگ خم شد و پول را گرفت و بوسید و بر چشم گذاشت و دوباره گریه کرد .
چشمهای پدر بزرگ پر بود از زلال رودخانه حتما او هم با رودخانه نسبتی داشت، نامش را نمیدانم شاید هم اسم یکی از کمر های بزرگ رودخانه باشد شاید رعنا بود، بلندترین دیواره کنار رودخانه  یا سومی که بلند ترین جای پرواز ما بداخل آب بود .
چرا پدر بزرگ مثل بقیه ملاها نیست ؟ فقط خودش گریه می کند؟
سرم را بوسید و پول را بهم برگرداند و گفت : مزد مرا دادند مزد عمرم را ،این پول را نگهدارید برای فردا شب
بعد هم گفت :فقط به من یک قول بده!!
گفتم : به مادرم گفته ام رودخانه در جاهای گود نمی روم.
خندید و گفت:  نه روله!! منظورم اینه اگر فردا شب بیایی یا تا آخر عمرم بیایی و از من بخواهی که برایت روضه بخوانم مجبورم اطاعت کنم..
و زمزمه کرد..
 رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می برد آنجا که خاطر خواه اوست
ـ‌ اما پیش مردم خجالت زده می شوم ،تو که راضی نیستی من شرمنده مردم شوم.
 ـ. باشه نمی آیم تا سال دیگه!!
بازهم گریه کرد..
پدر بزرگ درحالیکه عقب عقب چند گام برداشت و درحالت تعظیم خداحافظی کرد.
پدر بزرگ رفت در حالی که تعادل نداشت آن شب ،شبِ وصل پدر بزرگ بود، باده تجلی صفاتش داده بودند در تاریکی کوچه محو شد با تازه براتی که یک عمر منتظرش بود رفت و اثری پشت دست من گذاشت که فقط خودم می بینمش..../

تصویر:محمد آذرکیش1393
ویرایش و تنظیم: مریم مفتوح


نظرات شما

admin-magz

شهره خلقتی

لسیار زیبا روایت شد درود بر جناب اذرکیش و بانو مفتوح

۱۴۰۰/۰۵/۲۸

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield

lastnews

پاکستان: هیچ نظامی یا غیرنظامی ایرانی هدف قرار نگرفتند

رئیس‌جمهور در دیدار اقشار و منتخبین شهرستان فیروزکوه: دولت به دنبال اولویت‌بندی کمبودها و مشکلات و سپس حل آن‌هاست

پیام مهدی طارمی برای مردم فلسطین

امیرعبداللهیان: هیچ تعارفی با طرف‌های تروریستی در پاکستان و عراق نداریم

اقدام دولت برای حمایت از مستمری‌بگیران

بهره‌مندی هنرستانیها از یک ماه کسری خدمت «سربازی»

یارانه یک میلیونی برای کودکان دارای اختلال رشد 5 دهک اول/ارزیابی 3 ماهه وضعیت رشد کودکان

وزیر دفاع : روسیه باید موضوع تمامیت ارضی ایران را رعایت کند

پالایشگاه‌های چینی برای خرید نفت ارزان راه افتادند

بازار سرمایه و کنترل تورم و نقدینگی و رشد تولید به قلم دکتر جواد درواری

تدوین تله فیلم *خط قرمز*به تهیه کنندگی عباس جاهد در استان اردبیل به پایان رسید

توافق نهایی با هند برای توسعه بندر چابهار

گزارش شرکت مالک نفت‌کش توقیف‌شده آمریکایی از وضع سلامتی گروه کارکنان آن در ایران

در کنفرانس مطبوعاتی مشترک با وزیر خارجه هند امیرعبداللهیان اعلام کرد: هشدار ایران به آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی

از سرگیری مرمت پل‌بند تاریخی لشکر شوشتر

امیرعبداللهیان: محاسبه رژیم اسراییل در مورد حماس غلط بود/ به نیروهای مقاومت دستور نمی‌دهیم

مرگ دانشمند ایرانی در یک حادثه

ثبت بالاترین مقدار تولید نفت ایران پس از تحریم‌ها

حذف یارانه تعدادی از یارانه بگیران در دی ماه/ ماجرا چیست؟

تراکتور به دور از حواشی به سمت موفقیت

مصرف سرانه نان در کشور سالی 170 کیلوگرم؛ نان ناسالم چه بلایی سر بدن می‌آورد؟

ویتامین‌ها از طریق مکمل‌ها تأمین نمی‌شوند

ابطال شرط سنی ورود به دانشگاه فرهنگیان از سوی دیوان عدالت اداری

ارتش آمریکا: 16 نقطه یمن را هدف قرار دادیم

آیا شما یک آدم سمّی هستید

واکاوی یک تراژدی / نابغه ای در لجنزار

آغاز جلسه دادگاه لاهه برای پرونده نسل‌کشی رژیم صهیونیستی در غزه

ارتش یک نفتکش آمریکایی را در دریای عمان توقیف کرد

همدان پایتخت گردشگری آسیا شد

مدیرعامل مرکز مبادله طلا و ارز خبر داد تخصیص اسکناس کشور مبدأ به مسافران تا عید نوروز

طرح آمریکا برای منطقه «بعد از جنگ غزه» با همکاری عربستان

فرصت 2 ماهه بانک مرکزی برای کاهش رشد پایه پولی و نقدینگی

اولین نشست کمیته فلسطین APA رئیس پارلمان کشورهای عربی: ساکنان در برابر جنایات رژیم صهیونیستی شریک جرم هستند

استارت پروژه «نبیل باهویی ٢» با حضور برانکو

وزیر کشور: انفجار تروریستی در کرمان خارج از رینگ حفاظتی مراسم بود

ادغام تعرفه رای دو انتخابات 1402

211 شیء تاریخی ایران در چین

طرح جامع مدیریت دریاچه نمک به تصویب رسید مخبر: دولت با جدیت به دنبال حل مشکلات حمل و نقل عمومی است

رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از مردم قم: دشمن سیاست «بیرون کشاندن مردم ایران از صحنه» را پیگیری می‌کند

تعلیق از خدمت 4 کارمند شهرداری دزفول

آخرین وضعیت ثبت‌نام در کاروان‌های حج

استفاده از معلم آقا در دبیرستان‌های دخترانه؛ نیازمند مجوز/ تعیین تکلیف مدیران زن مدارس پسرانه

ماجرای ارسال پیامک برای متقاضیان شیرخشک

دبیر هیات بادبانی استان هرمزگان: گسترش گردشگری ورزش‌های دریایی در هرمزگان یک ضرورت است

آغاز دور جدید گرانفروشی بلیت هواپیما؛ بلیت هواپیما به نرخ مصوب نیست

قوه قضاییه: حکم بخش دوم پرونده هواپیمای اوکراینی صادر شد/ متهم ردیف اول بازداشت است

کشف شیشه و هیروئین از یک خودروی سواری در هندیجان

بارورسازی ابر‌ها برای کشوری وسیع همچون ایران اجرایی و عملی نیست

کنعانی: مسئله دریای سرخ معلول است؛ علت نیست/ تدوین سند همکاری با روسیه در گام‌های نهایی است

اختلاف نظر درباره بدهی 100 میلیارد دلاری