بزرگنمایی:
به نام خالق زیبایی
یک سبد انجیرِ ادبیات "زمان" بخش 2
درس قبل
درس قبل پیرامون زمان بود و من زمانهای مختلفی را که در داستان وجود دارد بیان کردم، در حقیقت زمان می تواند در راستای کشاندن خواننده به جایی که نویسنده مشخص کرده است به او کمک کند - با یک نگاه ساده به داستانها متوجه می شویم اکثر داستانهای ترسناک در شب یا روزهای ابری با باراش باران شدید و صدای رعد و برق اتفاق می افتد، یا بیشتر داستانهای معمایی با برش زمان و برگشت به عقب پیش می رود- پس زمان عنصری است که نویسنده به کمک آن باعث ایجاد کشش و تعلیق در داستان می شود. اما زمان فراتر از این بحث است و می توان با کمک آن نوآوری های جالبی را در داستان رقم زد.
برای خاتمه ی بحث زمان، شما را به خوانش داستان یک لحظه قبل، یک لحظه بعد دعوت می کنم.
یک لحظه قبل، یک لحظه بعد
نویسنده: علیرضا رشنو
هر روز هزاران لحظه است، لحظه هایی که می گذرند و یک لحظه بعد فراموش می شوند. لحظه هایی که باشند یا نباشند خاطره ها ناقص نمی شوند. اما گاهی یک لحظه بزرگ می شود، عمیق می شود خاص می شود و بر لحظه های بعد از خود تاثیر می گذارد، گاهی یک لحظه چنان خاص می شود که تا سالها در خاطره ها باقی می ماند و گاهی یک لحظه حتی قرنها ماندگار می شود و تاریخ ساز می گردد، مهم نیست که یک لحظه ی قبل چگونه تمام شده است، مهم این است که یک لحظه بعد چه خواهد شد.
حالا یک لحظه قبل است، یک لحظه قبل در یکی از اتوبوسهای زائران ایرانی که از کربلا برگشته و در پمپ بنزین توقف کرده است و هر کدام از همسفران در حال و هوا و مشغولیات خودشان به سر می برند. حالا یک لحظه قبل است روی صندلی پشت سر راننده حاج رضا مسئول کاروان رو به حاج تقی مسئول تدارکات کرده و می گوید: الان باید اتوبوس بعدی هم برسه، من می رم پایین به راننده اش زنگ بزنم بگم پمپ بنزین وایسادیم.
بلند می شود و در حال پیاده شدن از اتوبوس دست در جیبش می برد و موبایلش را بیرون می آورد. حالا یک لحظه قبل است، پیرمردی که روی صندلی پشتی حاج رضا نشسته است و از پنجره ی اتوبوس بیرون را نگاه می کند سرش را برمی گرداند و به حرف زدن حاج رضا مسئول کاروان با حاج تقی گوش می دهد و در همین حال با دست زانوهایش را می مالد تا دردشان کمتر شود که با بلند شدن حاج رضا از روی صندلی بی اختیار با نگاهش او را دنبال می کند. هنوز یک لحظه قبل است، مردی از ردیف چهارم سمت شاگرد بلند می شود و پسر بچه ای را که از کتفهایش گرفته با خود به طرف جلوی اتوبوس می آورد و هنوز به صندلی جلو نرسیده است که حاج رضا بلند می شود و جلوی او می ایستد دست در جیبش می کند و موبایلش را بیرون می آورد. یک لحظه قبل است و در اتوبوس زائران ایرانی هرکس کاری انجام می دهد بی اینکه به یک لحظه بعد بیندیشد، تازه مرد ردیف چهارم سمت شاگرد بلند شده و پسر کوچکش را برداشته جلوی خودش از کتف گرفته است که پیرمرد ردیف روبرویی رو به همسرش می کند و می گوید: تشنه ات نیست؟
پیرزن که دارد از پنجره بیرون را تماشا می کند سرش را برمی گرداند و با لبخندی می گوید؟ چرا ولله تشنه ام که هست.
پیرمرد می خواهد از جایش بلند شود که پسر نوجوانی از صندلی عقب به سرعت بلند می شود و می گوید: عمو من براتون آب میارم.
و به طرف آبخوری وسط اتوبوس می رود. مردی که روی صندلی پشت آب سرد کن اتوبوس نشسته است سمت چپ صورتش را به کف دستش تکیه داده است همینطور که به آمدن پسر نوجوان نگاه می کند زمزمه ی چهار زن که چند صندلی عقب تر آرام آرام مشغول خواندن زیارت عاشورا هستند را می شنود، زنی که نزدیک پنجره است سرش را به طرف کنار دستی اش کج کرده و زیارت نامه می خواند و نفر بغل دستی و زنان صندلی عقبی سرشان را نزدیک کرده اند و بعضی از کلمات زیارت نامه را به صورت نجوا تکرار می کنند. زمان هنوز یک لحظه قبل است صندلی روبروی زنها پسری 22 ساله که تنهاست خودش را روی دو صندلی با دستهای کشیده پهن کرده و به سقف اتوبوس خیره شده است، او هنوز در خلسه ی رنگ و طرح لباسهایی است که مدافعان حرم به تن داشتند و او آنها را در ایست و بازرسی ها و حرم دیده بود. زمان هنوز یک لحظه قبل است، چراکه زمان نسبی است و گذر زمان برای ما بسیار طولانی تر است از مرور یک لحظه قبل برای 28 نفز زائر در یک اتوبوس در ایستگاه پمپ بنزین الشوملی شهر حله ی عراق. زمان هنوز یک لحظه قبل است شاگرد راننده دور اتوبوس می چرخد و با میله ای که در دست دارد روی لاستیکهای اتوبوس می زند، روی صندلی وسط اتوبوس روبروی در دوم زن و شوهر جوانی نشسته اند، زن سرش را روی شانه ی مرد گذاشته و چشمانش بسته است و مرد مشغول بازی با موبایل است. در یک لحظه قبل از زمان در اتوبوس زائران ایرانی هرکدام از همسفران لحظه ای که متعلق به خودشان است را سپری می کنند، اگر یک لحظه قبل با تمام اتفاق های کوچکی که برای زائران در حال افتادن است تمام شود و اتفاق خاصی نیفتد شاید در خاطره ی هیچکدام از زائران باقی نماند نه لحظه ی توقف اتوبوس زائران ایرانی در پمپ بنزین الشوملی و تماس تلفنی حاج رضا، نه دستشویی رفتن پسر بچه، نه زیارت عاشورا خواندن زنها، نه آب خواستن پیرزن نه کارهای تکراری شاگرد راننده، اما یک لحظه قبل آبستن اتفاقی غریب است. در کنار تمام این اتفاقات کوچک یک نفت کش در حال وارد شدن به پمپ بنزین است. یک لحظه بعد دیگر مهم نیست حاج رضا با اتوبوس دوم تماس بگیرد یا نه دیگر آمدن یا نیامدن اتوبوس اهمیت ندارد دیگر هیچ چیز در دنیا اهمیت ندارد. یک لحظه بعد پسر بچه احساس سبکی خواهد کرد، چنان سبک خواهد شد که می تواند خودش را از دستهای پدرش رها کند و به طرف سقف اتوبوس پرواز کند. یک لحظه بعد پیرزن هنوز دارد به صورت شوهرش لبخند می زند اما تشنه نیست نه تشنه است نه خسته. یک لحظه بعد پسر نوجوان دیگر برنمی گردد تا آب با خودش بیاورد. یک لحظه بعد زنی که روی شانه ی شوهرش خوابیده است دیگر بیدار نخواهد شود و مردی که پیش آب سرد کن نشسته است صورتش را از روی دستش بر نخواهد داشت. یک لحظه بعد نجوای چهار زن در صدای ورق ورق شدن کتاب دعا گم خواهد شد و پسر جوانی که روی دو صندلی پهن شده است احساس خواهد کرد رویایش به واقعیت بدل شده است، حالا یک لحظه بعد است، لحظه ای که دیگر هیچکدام از زائران مشغول کارهای کوچکِ شخصی نیستند، حالا لحظه ای است که 28 زائر هم زمان به پرواز می اندیشند چرا که یک لحظه قبل انتحاری داعش، نفت کش پر از مواد منفجره را به پمپ بنزین رسانده و کلید انفجار را فشرده است.
آثار خود را برای ما بفرستید
Alireza_rashnow@yahoo.com