بزرگنمایی:
بحثی پیرامون شخصیت در داستان و چالش های جدید شخصیت پردازی و تغییر جایگاه شخصیت در داستان امروزی
به نام خالق زیبایی
یک سبد انجیرِ ادبیات "شخصیت" بخش 1
در این جلسه می خواهم از شخصیت داستان صحبت کنم، شخصیت یکی از عناصر واقعی در داستان است که به زندگی اجتماعی داستان عینیت می بخشد. انسان و یا به عبارت دیگر شخصیت، اساس و پایه ی هر داستانی است، که ما آنرا پدید می آوریم. در واقع می توان نوشت بدون شخصیت، هیچ داستانی شکل نمی گیرد و کمتر حادثه ای به وجود می آید؛ و اگر هم حادثه ای بدون حضور انسان رخ دهد، تأثیر عاطفی زیادی روی خواننده نخواهد گذاشت.
اما شخصیت های داستانی چگونه بوجود می آیند: در واقع شخصیت های داستانی با مجموعه ای از رفتار، گفتار و افکاری که توسط نویسنده بیان می شوند به وجود می آیند و تنها در همین محدوده می توانند در داستان نقش ایفا کنند، این شخصیتها می توانند نمونه واقعی در جامعه داشته باشند، تنها قسمتی از خصوصیات مردم واقعی را داشته باشند یا تماما زاییده ذهن نویسنده باشند، اما واقعیت این است وقتی شخصیت وارد داستان می شود، دیگر اعمال و رفتارش با خودش نیست و مسیری را در پیش می گیرد که ذهن نویسنده برای او از پیش طراحی کرده است.
شخصیت پردازی باعث می شود خواننده با ظاهر و روحیات شخصیت داستان آشنا شود و در حوادثی که شخصیت را درگیر می کند با او احساس همدردی یا تضاد نماید. نویسنده برای شخصیت پردازی در داستان می تواند از دو شیوه استفاده کند:
- شخصیت پردازی مستقیم یا صریح
- شخصیت پردازی غیر مستقیم یا ضمنی
در شخصیت پردازی مستقیم، نویسنده صریحا از طریق راوی یا خود شخصیت یا شخصیتهای دیگر داستان ویژگی های شخصیت را برای مخاطب بیان می کند.
در شخصیت پردازی غیر مستقیم، نویسنده داستان از طریق افکار، افعال و گفتار شخصیت یا ظاهر فیزیکی، عادت ها یا رفتار و واکنش های شخصیتهای دیگر با او شخصیت داستان را به خواننده می شناساند.
شخصیت داستان می تواند در طول داستان بخاطر حوادث یا مشکلاتی که برای او پیش می آید، از لحاظ فکری یا اخلاقی تغییر کند یعنی شخصیت پویا باشد، یا از ابتدا تا انتهای داستان تغییری در رفتار و اعمال شخصیت دیده نشود یا تغییرات آنچنانی در رفتار او دیده نشود یعنی شخصیت ایستا باشد.
هر داستان دارای یک شخصیت اصلی است که محوریت حوادث بر رفتار، اعمال، اندیشه و احساسات او قرار می گیرند. شخصیت اصلی کشمکش خود را با زنجیره ای از حوادث پیش می برد که « پلات» یا ساختار روایی داستان را ایجاد می کند.
سلسله حوادث و ترتیب مشکلاتی که برای شخصیت داستان ایجاد می شود پیرنگ داستان را می سازد.
همانطور که ملاحظه می کنید هر چه از عناصر داستان صحبت می کنیم بگونه ای با شخصیت داستان پیوستگی دارد، پس وجود شخصیت داستان است که به داستان معنا می بخشد، اما این تمام مسئله نیست....
چــــــــــــالــــش
آیا شخصیت های داستان کاراکتورهایی هستند که از هیچ چیز آگاهی ندارند و مثل عروسک خیمه شب بازی بازیچه دست و ذهن نویسنده هستند و این نویسنده است که حرف را در دهان آنها می گذارد و طریقه عملکردشان را در کشمکشهای داستان مشخص می کند؟
آیا شخصیت های داستان می دانند که در حال ایفای نقش در یک داستان هستند؟
آیا شخصیتهای داستان تنها در چهار چوب قرار دادی داستان زنده و پویا هستند و اجازه خروج از داستان را ندارند یا در بیرون از داستان نیز می توانند به زندگی خود ادامه دهند؟
آیا داستانی وجود دارد که شخصیت نداشته باشد؟
آیا شخصیت داستان می تواند بی واسطه ی راوی با نویسنده ارتباط برقرار کند؟
در پاسخ به این چالش باید گفت در داستان پست مدرن شخصیت داستان به عنوان یک عنصر داستانی، دست خوش تغییرات بسیاری شده است، اینک شخصیتهای داستانی می دانند که در حال ایفای نقش در یک داستان هستند، گاهی شخصیتهای داستان می دانند که فضا و محیط پیرامون آنها زائیده ذهن نویسنده است و بیرون این فضا جهان واقعی قرار دارد، گاهی نویسنده مستقیم به دیدن شخصیت داستان خود می رود و با او به گفتگو می نششیند، بعضی نویسنده ها ابتدا یک شخصیت را خلق می کنند و بعد بر اساس قابلیت و شخصیت خلق شده به او اجازه می دهند خودش در داستان مسیرش را انتخاب کند، در واقع بدون اینکه از قبل به پایان داستان اندیشیده باشند با خلق یک شخصیت، قدرت مبارزه ی او را با مشکلات سنجیده و به نوعی اجازه انتخاب نوع پایان بندی را برای داستان به آن شخصیت می دهند.
در داستان "اردیبهشت 46" فکر کنم صفحه 63 یا 64 نویسنده کتابچهای که داستان را در آن نوشته برای یکی از شخصیتها می آورد تا نشانش دهد. یعنی نویسنده بصورت مستقیم با شخصیتهای داستانش ارتباط برقرار می کند و با آنها رفت و آمد دارد.
در انتهای بخش اول از قسمت "شخصیت" شما را به خواندن داستان کوتاه بدون شخصیت شام عروسی دعوت می کنم.
شام عروسی
نویسنده:
سیمیندخت حسینیان
هنوز سپیده نزده. صدای پارس سگ همهجا شنیده میشود. صندلیها روی زمین درهم و برهم افتادهاند. کمی دورتر میزی فنری که هنوز خامههای رنگی به آن چسبیدهاند، روی زمین افتاده و با هر بادِ شدید به اینطرف و آنطرف تکانی میخورد. برزنتهایی که دورتادور باغ کشیده شده، بعضی ازقسمتهایش کنده شدهاند وزیر تکهای از آن توری سفید و ظریف با تاجی طلایی و نگیندارافتاده است.
لختههای خون روی میزِسفیدی که گل و شیرینیهایش نصیب مورچهها شدهاند و مبل دونفرهای که با ساتن سفید تزیین شده دیده میشود.
جای کفشهای جورواجور و قدونیمقد روی شربتها و نوشیدنیهای خشکیده شده نقش بسته و یک پاشنهی شکستهی بلند و یکلنگه کفش سفید بچگانه میان ِ ردپاها دیده میشود.
زیرِ میزِ سفید، چاقوی بزرگی که با روبان بسته شده افتاده. جای چند سوراخ که دورشان سوخته و سیاه شده روی ساتن مبل، چشم را خیره میکند. ریسههای رنگی خاموشاند. صدای باد، مثلِ جیغ زنی در فضا میپیچد. قابعکسی بزرگ و طلایی بر عکس روی زمین افتاده و خرده شیشهها در اطرافِ آن پخش شده است. درِ باغ با برچسبی زرد و بزرگ بسته شده.
دستهگلی کوچک از رز قرمز و گل عروس که با تورِ سفید و روبانِ قرمز بسته شده، کنارِ میزی گرد که روی آن برگهای سبز و بزرگ چیده شده افتاده.
با گچ سفید روی زمین، دونفر که انگار یکی از آنها لباسش خیلی گشاد و بلندتر از دیگری است نقاشی شده است. خونهای خشکیده شده روی زمین بوی بدی میدهد.
لیوانهای کاغذی همهجا پخش شدهاند. ته هر لیوان رنگ و بوی خاصی دارد. حتی بعضی از آنها که رنگی ندارند بوی گیجکنندهای دارند.روی بعضی از لیوانها جای لبهای پهن و باریک، به رنگهای مختلف نقش بسته است و روی بعضی دیگر جای انگشتان کوچکی بهرنگ قهوهای جامانده است.
داخلِ جوبی که از بیرون باغ میگذرد، کاغذ مچاله شدهای افتاده که روی آن نوشته: «عسلم تورو خدا بله نگو. وگرنه...»
بحث پیرامون شخصیت ادامه دارد.....
آثار خود را برای ما بفرستید
درس 5
Alireza_rashnow@yahoo.com