بزرگنمایی:
سطلی پر از درد
فریاد رعدآسا گلو را می خراشد
حتی همین نجوا، گلو را می خراشد
چیزی نمی گوید زنی از زخم هایش
ناگفته ها اما گلو را می خراشد
خم می شود یک "مرد"! در سطلی پر از درد
خم گشتن "بابا"!... گلو را می خراشد
هرگاه کودک وقت نان باید بخوابد
موسیقی لالا، گلو را می خراشد
وقتی خدا گمگشته باشد در مذاهب
تیغ عدالت ها گلو را می خراشد
اصرار دارد دخترک: آقا فقط یک...
این جمله ی گویا گلو را می خراشد
کبریت یا گل، داستان فرقی ندارد
بغضی در این انشا گلو را می خراشد
هر جا پرستو با بهاران قهر باشد
بی رحمی سرما گلو را می خراشد
از کلیه در کنج تن، تا قرنیه... آه
یک درد ناپیدا گلو را می خراشد
شاعر نکن این گرد و خاک بی ثمر را
این خاک ها تنها گلو را می خراشد...
معصومه تصدیقی
14تیر99 / دزفول