صدرالدین کاشف-دیباجه ی حق الحقیقه
بزرگنمایی:
"صَدرالدین " عبایش را سر کشید و نگاهی به آسمان آبی دز انداخت. رگبار های بهاریِ دزفول امان نمی دادند. آسمان ، ابری نامتراکم داشت و کوچه های خاکی سرمیدانِ بزرگ، گِل پوش بود و نعلین هایش در گل فرو می رفت. چند روزی می شد نوشتن کتاب تازه ای را آغاز کرده بود.
همشهری صدر
بقلم : مهران بقایی
"صَدرالدین " عبایش را سر کشید و نگاهی به آسمان آبی دز انداخت. رگبار های بهاریِ دزفول امان نمی دادند. آسمان ، ابری نامتراکم داشت و کوچه های خاکی سرمیدانِ بزرگ، گِل پوش بود و نعلین هایش در گل فرو می رفت. چند روزی می شد نوشتن کتاب تازه ای را آغاز کرده بود. مُرکبِ تازه می خواست و حالا از بازار خراطان تهیه کرده بود و در جیب لباده اش گذاشته و راه " کَتِ سه در" را در پیش گرفته بود. جایی دنج در ساحل رود میان صخره ها که مامن هر روز و شبش بود در راه دو قرص نان خربد اما تمام راه به این فکر می کرد مقدمه ی کتاب تازه را از کجا شروع کند و چه بنویسد این بار می خواست از خودش بگوید و راه سختی را که تا به حال طی کرده بود می خواست همه ی روزها و شب هایی را که در اتاق آجری مشرف به رود خانه به سبز آبیِ رود خیره بوده و راز و نیاز کرده یکجا در واژه ها فرو بریزد و راحت شود. زمان در نظرش به تندی می گذشت و حرفهای نگفته ی ننوشته اش فزون تر می شدند . به کَت که رسید عبا را گوشه ای و نان ها را لای آن گذاشت . دست در آب فرو برد و وضو گرفت گرمای نمدارِ کت بوی نا می داد و باد نیم سرد بهاری زیر پوست نازکش می دوید . رود آرام بود و کمی بالا آمده بود. نعلین هایش را در آورد و روی نمد، کنار کاغذ ها و کتابهایش نشست . دسته ای کاغذ برداشت و قلمش را خون تازه داد و بالای صفحه نوشت دیباچه :
"زمانی متوجه ریاضت شدم و مجاهت با نفس را آغاز کردم. فکر خود را از هر قید و بندی رها ساخته و زنجیر گرانی را که از حلقه های تجملات و تعینات و هوی و هوس ها ساخته و پرداخته شده بود از دوش دل برداشتم. با قلبی صفا یافته به خدای لایزال روی آوردم و در دریای بیکرانِ پر عظمت وجود وی مستغرق گشتم. در این راه کوچکترین تردید و شکی بر من دست نداد سرگشته ی حقایق خداشناسی شدم و به کنجکاوی و تحقیق پرداختم . پس از مدتی طلب و سرگشتگی تا آنجا که در خور لیاقتم بود با عالم تجرد آشنایی یافتم. ابرهای تیره ی خودپرستی از پیش دیدگانِ درونم محو و انوار یقین جایگزین آنها شد. شهپر روحم به آسمان انس پرواز کرده و ذره ی عقلم مجذوب آفتاب قدس گردید تا آنجا که از کوه خود پرستی فرود آمدم و در سفینه ی دل پا نهادم. به وادیِ ایمنِ طورِ دل وارد گردیدم....از حضرت ربوبیت رموز خداپرستی الهام و برخی از درجات اهل ذوق بر من اعلام گردید" /
صدرالدین کاشف-دیباجه ی حق الحقیقه
1174 تا 1258 قمری
- يکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۸:۵۴:۱۲
- منبع: صبح ملت نیوز
- کاشفیه , صدرالدین کاشف , دیباچه حق الحقیقه , خراطون , ریاضت , کهف سه در , کت ها دزفول , مشاهیر دزفول , مهران بقایی , مفتوح , خوزستان