هیس!!! اینجا مورچه ها با غیرتند..
بزرگنمایی:
پیرزن قدری این پا و اون پا کرد وگفت :
اگه ممکنه سری بزنید منزل واونو ببینید...
هیس!!! اینجا مورچه ها با غیرتند...
پیرزن قدری این پا و اون پا کرد وگفت :
اگه ممکنه سری بزنید منزل واونو ببینید...
گفتم مادرم، من نمیتونم بیام منزل شما.... باید مریضتون را بیارین درمانگاه ، تابتونم معاینه ش کنم ودرصورت نیاز عکس یا آزمایشی .....
گفت خداخیرتون بده دکتر!!!! نمیتونیم جابجاش کنیم... سنگینه... تمام پشتش عفونت کرده...بوی بدی میده... زنش هم از دیسک کمر افتاده رو جا.... باهاش قرار گذاشتم بعداز آخرین مریض برم سراغش... یکی از دستیاران آدرسش را گرفت......
از کوچه پس کوچه های تنگ وتاریک گذشتم. درِ خانه نیمه باز بود وپیرزن دم در منتظر..... وارد اطاق که شدم دیوارهای فروریخته ی گچی..... وآستر کاهگلی که سرک می کشید.... روی تخت که تشک مواج داشت خوابیده بود پنجاه ساله به نظر می رسید وچاق.... از گردن بپائین فلج بود... زخم وسیعی که بوی بدش هرتازه واردی را آزار می داد.... ظاهرا در جوانی درجبهه ی جنگ، در دروان دفاع مقدس، جزِ خط شکنان بوده... روی مین رفته وآسیب جدی به نخاع گردنی... قطع نخاع.....!!!!
.از محیط اطراف فقط سقف اطاق درمیدان دیدش قرار داشت . اطرافیان را به کمک دیگران می دید.....
استکان چای را که بالامی برم سوزش شدیدی در ساق پا حس می کنم... پاچه شلوارم را بالا می کشم مورچه سیاهی که بی شباهت به شتر دوکوهان نیست به جان ِپوست وعضله افتاده..
.چشمم به قطار مورچه میفته که از پای دیوار در ستون منظم در رفت وآمدند.....
از پیرزن می پرسم ... کسی سراغ شما نیامده از مسئولین ونمایندگان؟
میگه : نماینده های مجلس را تابه حال ندیده ایم ولی امام مسجد محل با بچه های محل گاهگاهی سر می زنند.... چندسال جلوتر فرماندار بایه هیئتی اومدند واین تخت و توشک مواج واون کمد، کمک های اوناست... گاهگاهی بچه های بنیاد جانبازان میان... ولی بیچاره ها دستشون خالیه ، شیرینی و آب میوه ای گاهگاهی باخودشون میارن.... هرچهارسال یکبار هم سروکله ی کاندیداهای نمایندگی مجلس پیدا میشه ولی بعدها...........
مستمری بخور نمیری هست که با این گرونی ناگهانی وبی ارزش شدن پولمون تقریبا هیچه..... خدا بیامرزه پدر عروسم رو که یه ارثی برا دخترش گذاشت وکمک های برادراش که آدمای خداترسی هستند....
دوبار فرورفتن سوزن در پای دیگه وقدری بالاتر نرسیده به کشاله ران..... از ترس حمله بیشتر مورچه ها بلند میشم.... دستورات پزشکی ونسخه دارویی را روی سربرگ بیمارستان نوشته ام ... معرفی به یکی از پرستاران مرد برای پانسمان مرتب بعد از دبریدمان در بخش جراحی نوشته میشه ... هماهنگی برای " دبریدمان " * را هم به حافظه می سپارم که شب با دوست وهمکار جراحم انجام بدم...
پیرزن بلند میشه.... آقای دکتر چرا با این عجله؟..... میگم : مادر فکری به حال این مورچه های جرار نمی کنید؟
میگه : مادر این زبون بسته ها ؟؟؟!!! کاشکی همه مثل اینا بودن!!!! مورچه ها باغیرتند آزارشان به ما نمی رسد....
میگم : هیس نفهمند که تعریفشون دادی... وگرنه اینا هم بی غیرت میشن.... به تجربه دیده ام تعریف هرکی دادیم خودشو گم کرده ....به هرکه گفتم بارک الله ، دستت درد نکنه!! بد شد ، عوض شد...به هرکه گفتم مخلصتم گفت : خب باش... .... وظیفته... که چی بشه؟
پیرزن خندید و رو کرد به دیوار و خطاب به مورچه ها گفت : هیس!!!هیس!!!
آن گاه برگشت رو به من کرد و گفت : اینجا مورچه ها با غیرتند دکتر !!!!!!!!!
* دبریدمان : به برش ، برداشت یا حذف یک بخش از بافت مرده ، عفونی شده از بدن بیمار ،به منظور تسریع روند جایگزینی یا ترمیم طبیعی در بافت سالم اطراف آن و بهبود در آن قسمت گفته می شود .
دکتر سید محمد علوی / دزفول
پایگاه خبری صبح ملت