27 شهریور روز ادب فارسی بر فارسی زبانان و دوستداران ادب فارسی مبارک باد
بزرگنمایی:
روزِ 27م شهریورماه را روزِ ادبِ فارسی برگزیدهاند. گزینشی که بیشتر شائبهی سیاسی داشته؛ تا ادبی. برای همین از همان آغازِ این برنامیدنِ سالنامهئی، نابخواهانِ بسیاری در ناپذیرییِ چنین امری نگرههای و نگرشهای خود را گفتهاند و نوشتهاند.
و درست اینست که "شهریار" آنچنان شاعر برجستهئی در ادب فارسی نیست، تا نماینده و نمایانگرِ جهانِ ادبِ این سرزمین بوده باشد. و درستتر اینکه در بینِ همروزگارانش حتا از کمترین برجستگی برخوردارست. شعرش، شعری روئی و تُنُکست از بابِ معنی و از بندِ لفظ نیز بسامدِ ادبییِ چندانی ندارد. هیچ هنایشی بر دیگر سرایندگان نداشته و تنها لفاظی بوده که به شوقِ سرایش دست به قلم برده و بس. بدونِ رسالتی در شعر و گمانش. رسالتی بایسته که بر گردنِ هر قلمزنی سنگینی میکند و خودی مینمایاند.
بیش ازین نگویم و همین هم از باب آن بود تا بگویم اگر درین مناسبت سطری سیاه میکنم، نه از دریچهی خوشآمدگوئییِ چنین روزیست که پذیرشی در خود بر آن نمیبینم. بل به خاطرِ اهمیتِ ادب و ادبیات در نگاهِ کمترینیست که منستم.
ادبِ پارسی، برجستهترینِ عنصرِ فرهنگِ ایرانیست. سدههاست که ایران و ایرانی را با ادبِ پارسی سنجیده و میسنجند. نامورترین فرهیختگانِ ایران در نگاهِ انیرانی، سرایندگانِ این کشورند. مولویها و سعدیها... فردوسیها و نظامیها و... تا امروز که بامدادِ امیدِ فرهنگِ ایرانی، بیفروغِ نیمائییِ شعر، در گمانِ کسی نمیگنجد.
شعر هستییِ همیشهی این سرزمین بوده و بی شعر، ایران کشورِ بیسرزمینی بیش نیست. چیستی و کیستیی ایرانی با شعر و ادب همگام بوده و ایران، همنامِ ادیبان است.
با اینهمه، شعر چنانکه آمد، زمانی شعرین خواهد بود که رسالتی با خود بردارد. نمودِ بیرونیی جهانِ پیرامونش باشد و سخن چنان بازگوید که زمانهی خود را بنمایاند. خوبیها و زشتیها، خوشیها و دردها، بایدها و نبایدهای مردمش را در جانِ خود چنان بیارآید که منِ خواننده بخوانم و بدانم در زمانهی شعر، چه روی داده که پدرانم، مادریی سرزمینِ خویش را گردن نهاده و شیر از کامِ سلحشوری مکیدهاند، یا نه... دریوزگانِ ناچیزی بودند که قدرت را سر خمانیده و بر درگاهِ نامردمی سجده کردهاند.
شعر، زبانِ حالِ مردمِ روزگارِ خود بایست بوَد. نه زبانِ سرایندهی لفاظی که واژه میفروشد به بهائی ناچیز، تا شکم در راهِ جانوری سیر کند و انسانیت را فراموشیده انگارد. شعر، دردِ زیستن با خود دارد و دردمندانه میزید و زندگی سر میدهد.
از همین رو فردوسی بزرگست؛ که بزرگی میآموزاند. نظامی، نظمِ فرهنگِ ایرانیست؛ که زبان در داستانسرائی میپروراند و واژه میآفریند به زیبائی. سعدی، شگونِ ادبِ پارسیست، که آشتیجویِ دورانِ نامردمیهاست و حافظ، نگهدارِ انسانیتِ شرقیست، که ریو و ریا بر نمیتابد و کوسِ رسوائیی نیرنگ بر منبرِ فریب به دستان میگیرد...
وینان بزرگانند که همه میدانند و میشناسند. اما کمتر دیدهشدگان کزینان نهکمترند، یکی چون سیف فرغانی:
..... ظالمان، خونریز چون فصاد و زیشان خلق را
خونِ دل سر بر رگِ جان میزند چون نیشتر
هتکِ استارِ مسلمانان چنین تا کی کنند
ظالمانِ خانهسوز و کافرانِ پردهدر؟
از جفایِ طالمان و گرم و سردِ روزگار
یک جهان مظلوم را لبخشکنانی دیده تر...
... عارفان بیجای و جامه، عالمان بینان و آب
خانقه بیفرش و سقفِ مدرسه بیبام و در
قحط زانسان گشته مستولی، که بهرِ قوتِ خویش
کُشته خواهر را برادر، خورده مادر را پسر...
اینچنین خوش، وما گَزاینده باز میگوید، دورانِ ستمپذیریی مغولانه را برای امروزیان که انگار زبانحالِ خودشانست.
و یا اوحدی مراغهئی که "ستم بردن از ناجنسانِ زمان" خود را بازگو میکند و میآفریند:
مهل ای خواجه! کاین زبونگیران
شهر وارون کنند و ده ویران...
شهر وقتی که بیعسس باشد
چینِ ابرویِ شحنه بس باشد
تیغِ حاکم حصارِ شهر بود
دارویِ دردِ فتنه، قهر بود...
در همین راستا عمادالدین فقیه "طریقتنامه" مینویسد و با اشاره به فتنهجوئی سران سیاسی زمان خود آنان را "آدمی شکل" و "دیو سرشت" میبیند که بوئی از مروت و مردمی نبرده و مانند بلا بر این سرزمین فرود آمدهاند.
و دیگرانی عبید زاکانی، ابن یمین، ناصر بخارائی، کمالالدین خجندی، خواجوی کرمانی، عماد فقیه، سلمان ساوجی:
جمعی از واماندگانِ موجِ طوفانِ بلا
قومی از سرگشتگانِ تیغِ ظلمِ روزگار
تودهتوده بیکفن اندامهای نازنین
در میانِ خاگ و گِل افتاده همچون خار ِخوار
تاج بردند از سرِ منبر، چو دستار از خطیب
طاق برکندند از مسجد، چو قندیل از منار
میکند هر شب بهجایِ بلبلان فریاد بوم
کالفرار ای عاقلان! زین وحشتآباد... الفرار!
و این مشت نمونهی خروار از آنرو آمد تا خرده نگیرند ناخواندگان بر سرایندگانِ پارسی که گوئیا تنها در گیر و بندِ زلف و ابرویِ دلبران هماره اسیر بوده و شرابِ بیغمی نوشیدهاند پیوسته؛ که ادبیاتِ فارسی سرشار از نمودِ و نمودنِ نامردمیها و بیمرامیهاست؛ که ناخوانده مانده و گویا عمدی بوده درین ناروائی.
به این بهانه برگردم به تیکنوشتِ سخن که روزِ ادبِ پارسی را نمایندهئی چنین میبایست. نه آنکه در جشنِ تاجگذاریی رضاشاه واژه بفروشد تا به میلادِ ولیعهد برسد و در جشنِ زناشوئیی محمدرضاشاه قِرواژه بیاید و در سالهایِ پسین، بسیجیان را در استادیومِ ورزشیی تبریز به جبهه فراخواند و ارسِ دیده روانهشان کند به دروغ و دغل.
خوشا کوتادمی که به عشق فرو روم و
به انسان سجده کنم.
درودتان بسیار
حبیب شوکتینیا / نویسنده ، شاعر ، پژوهشگر وکارشناس ادبیات فارسی