بزرگنمایی:
امروز دفتر خاطرات بهار را بستیم و به تابستان سلام گفتیم
هر چند بهار با بوی شکوفه و سبزی طبیعت از راه می رسد اما بهار در شهر ما دیر نمی پاید و از اواسط بهار ، حال و هوای شهرمان تابستانی می شود.
تابستان که از راه می رسد ، کوره خورشید داغ تر می گردد.
صدای رود ، صدای زندگیست
____.............
امروز دفتر خاطرات بهار را بستیم و به تابستان سلام گفتیم
هر چند بهار با بوی شکوفه و سبزی طبیعت از راه می رسد اما بهار در شهر ما دیر نمی پاید و از اواسط بهار ، حال و هوای شهرمان تابستانی می شود.
تابستان که از راه می رسد ، کوره خورشید داغ تر می گردد.
کم کم شرجی ها هم گرما را همراهی می کنند تا فصل خرماپزان ، با تمام قدرت ، خود را نشان دهد . فصلی که برایمان خاطره انگیز است.
تابستان برای ما زنگ تفریحی طولانی بود که برای رسیدن آن لحظه شماری می کردیم .
تعطیلات بعد از امتحانات دلنشین بود و آغاز روزهای طولانی تابستان که با بازیگوشی سپری می شد.
ظهرهای تابستان که برای بزرگترها خواب آور بود ، برای ما زمان بازی و شیطنت بود.
چه روزهایی که با وعده ی بردن به عروسی ما را به زور خواباندند و چه ظهرهایی که فقط به این امید خوابیدیم که عصر بتوانیم در حوض ، شنا کنیم !
بعدها که مشغله های زندگی ، آرزوی خواب ظهر را به دلمان گذاشت ، چقدر تاسف خوردیم از نخوابیدن های ظهرهای تابستان در کودکی !
تابستان در شهر ما با رودخانه و شنا و نشستن در ساحل معنا می یافت.
رود دز که از میان شهر عبور می کند ، به تابستان ما نشاط و سرزندگی می بخشید.
روز شماری می کردیم تا یک روز بزرگترها با بچه های فامیل ما را به علی کله ببرند و با چه شور و شوقی در جمع کردن وسایل کمک می کردیم.
شیرین ترین خاطرات تابستانی ما در ساحل رود دز و کت های بالا رود شکل گرفت.
در کنار سنگهای درشت ساحل که به سختی میان آنها قدم می زدیم .
درشتی هایی که زیر پایمان پرنیان می آمد.
صدای رود دز از همان کودکی در گوش ما طنین انداز شد و خنکای آبش برایمان مهربان تر از نوازش های مادرانه بود.
دستان ما در دست بزرگترها بود که به آب می زدیم . خنکای آب ، حس لطیفی می بخشید که نشاط آور بود همان انرژی مثبتی را می داد که امروز به دنبال آن هستیم !
برادران که شنا کنان رود را طی می کردند و از روی آسیاب ها به درون آب شیرجه می زدند ، قهرمان قصه های کودکی ما شدند.
چه احساس غروری می کردیم که بزرگترها می گفتند :
همه مردان دزفولی شنا بلدند !!
مگر می شود در کنار این رود و آسیاب ها ، شنا یاد نگرفت ؟!
و با افتخار می گفتند : آب علی کله خودمون را هیچ جا ندارد !
این گفته ها در خانه ذهنمان ثبت می شد و رود دز را برایمان دوست داشتنی تر می کرد.
موسیقی دلنشین رود ، زلالی و خنکای آن ، عشق به سرزمین مادری را در دل ما افزون می ساخت.
رود دز برای ما تنها یک تفریحگاه نبود این رود ، جذاب ترین بخش از جغرافیای زادگاه مان بود که در کنار آن قد کشیدیم و بالیدیم.
خاطرات بزرگترها را از رود و کت ها و آسیابها به گوش جان می شنیدیم.
بزرگترها در خاطرات خود از نغمه دلنشین رود برای ما می گفتند که شبها از پشت بام به گوش اهالی محل رسیده بود.
باورش برایمان سخت بود که در شهر چه آرامشی برقرار بوده که اهالی از پشت بام صدای امواج رود را می شنیدند !
این رود همچنان در واقعیت و رویاهای ما جاری است حتی در ادبیات ما هم راه یافت.
در شعر و ترانه ، در قصه ها و آیین های ما هم نغمه ی رودخانه به گوش می رسد.
در کنار رود دز ، زیباترین تابلوهای طبیعت از طلوع و غروب خورشید و از خروش کف آلود رودخانه ، شکل می گرفت. تابلوهایی که زینت بخش نمایشگاه های هنری گردید.
اکنون دزفول را با رود دز می شناسند. سالهاست این رود میزبان گردشگرانی است که برای لذت بردن از خنکای آب و ساحل آن به این شهر می آیند.
این رود بخشی از هویت شهر ماست که به آن عشق می ورزیم.
نوایش ، سمفونی دل انگیزی است که مردم این دیار به خاطر سپرده اند.
در کنار این رود می توان شعر سرود ، داستان نوشت ، خاطره تعریف کرد.
در کنار این رود می توان رد پای نسل ها را در ماسه ها و سنگفرش های ساحل ، احساس کرد.
در کنار این رود می توان زندگی کرد و خاطرات سبز تابستانی را در خانه ذهن ماندگار ساخت.
فاطمه سادات اشرفی زاده - نویسنده - تاییدکننده خبر - مریم مفتوح
(عکس های تزینی ست واز اینترنت برداشت شده است )]
پایگاه خبری صبح ملت
@sobhemelat
@dezfuln