پادکست صبح ملت داستان زندگی مولانا قسمت دوم کودکی منتشر شد
بزرگنمایی:
ابر خزانی بر سینه افق نشسته بود و باد در پرواز بود .مومنه خاتون بیمناک پسرش، لباس کودکانه را در دستش فشرد و به حیاط خانه دوید .
باد سرد و تند می وزید و به درختانی که تاب آورده بودند و چندی از برگهای خود را نگه داشته بودند رحم نمی کرد و برگ و شاخه هایشان را می شکست .مومنه خاتون به دنبال جلال الدین به این سوی و آن سوی دوید و نام او را صدا زد .
پادکست صبح ملت داستان زندگی مولانا قسمت دوم کودکی منتشر شد
ابر خزانی بر سینه افق نشسته بود و باد در پرواز بود .مومنه خاتون بیمناک پسرش، لباس کودکانه را در دستش فشرد و به حیاط خانه دوید .
باد سرد و تند می وزید و به درختانی که تاب آورده بودند و چندی از برگهای خود را نگه داشته بودند رحم نمی کرد و برگ و شاخه هایشان را می شکست .مومنه خاتون به دنبال جلال الدین به این سوی و آن سوی دوید و نام او را صدا زد .
دست هایش را که از سرمای زودرس یخ کرده بود در جیب گشاد لباسش پنهان کرد .
چند دانه موی سیاه که باد از سربندش بیرون آورده بود بر زمینه سفید صورتش که از سرما رنگ باخته بود او را دوست داشتنی تر کرده بود .باغ را دور زد و خواست به سمت خانه برگردد به این گمان که شاید جلال الدین به خانه رفته باشد ،که چشمش در زیر درخت سیب ،لباس سفید کودک را شناخت :جلال الدینم !آنجا چه می کنی؟
کودک را از زیر درخت بیرون آورد و در آغوش کشید ،با حیرت دید ،بدن کودک گرم و خودش سرحال است .در این سوز سرما ،در میان باغچه خیس از باران صبحگاه ،نه خطی از خاک ،و نه نمی از آب ،بر لباس سپید کودک سه ساله دیده نمی شد و نه سرما ،اندکی تن او را لمس کرده بود .سلطان العلما بهاالولد حق داشت از همه بخواهد او را نه محمد جلال الدین ،بلکه خداوندگار بنامند .
- يکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۱:۲۲
- منبع: صبح ملت نیوز