بزرگنمایی:
عرفان و پیر چنگی در مثنوی
مهری کیانوش راد
داستان پیر چنگی در دفتر اول مثنوی ،مصداق انسان عامی و بر خطا رفته ای است که چون نیاز به او روی آورد ، به جای خلق رو به سوی خالق آورد. خالصانه برای او چنگ زد و از خدا ابریشم بها طلب کرد.
داستان پیرچنگی الگوی انسانی است که به دور از معلم و آگاهی های رسمی و مرید و مرادبازی های متداول ، نیازش به او درس آموخت و راه رسیدن به قله ی عرفان را یک شبه طی کرد و جان در آن راه باخت.
بسیار ی از مردم عرفان نظری را با عرفان عملی ، که راه رسیدن به کمال است، یکی می دانند؛ اما باید دانست :
عرفان بر دو نوع است :
1-عرفان نظری
در بردارنده ی معلوماتی در باره واژه عرفان ، عرفا ، مشرب فکری وسیر تحول این مبحث است .
ارزش این مطالب در حد
معلومات عمومی یا مقدمه ای برای شناخت و عمل است.
بسیاری از آگاهان این وادی ، هیچ گاه طعم عرفان عملی رانچشیده و در این وادی گامی نزده اند.
2- عرفان عملی
بسیار هستند ؛ انسانهایی که هیچ معلوماتی در باره علم عرفان ندارند ؛ اما عامل به رفتار عرفانی هستند .
عرفان عملی در تفکر اسلامی ، عارف را با خالق و فرمان های او روبرو می کند ، هر سخنی را که از جانب دوست دانست ،می پذیرد و انجام می دهد . صفای باطن و دوری از خطا ، درسی است که هر روز آن را مرور می کند.
◦ در این مسیر عارف ، سخن خالق را ، سخن محبوب می داند و عاشقانه در راه رسیدن به او ، همه را به جان می پذیرد.
پیر چنگی نمونه ای از انسان هایی است که به مقام والای عرفانی رسید ه است.
از طوف خودپرستی به طوف محبوب رسیده است.
*چون به طوف خود بطوفی مرتدی/چون به خانه آمدی هم
با خودی
نمونه ی بارزدیگری از این انسان ها ی والا ، در داستان مناجات شبان با حق تعالی در دفتر دوم مثنوی مصداق پیدا می کند. داستانی که بر خلاف بسیاری از داستان های مثنوی ، خالق آن مولانا است .
شبانی عامی به صفای دل و به شناخت ذهنی خود -هر چند نادرست-برای خدا مدیحه سرایی می کند، که :
*تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت .
موسی او را می بیند و هشدار می دهد که :
*این چه ژاژ ست این چه کفرست و فشار / پنبه ای اندر دهان خود فشار.
اندوه بر شبان مستولی شده و دور می شود.
خدا وند به موسی پیام می فرستد که:
تو برای وصل کردن آمدی /
نی برای فصل کردن آمدی
موسی برای عذر گناه به سوی شبان می رود و به او می گوید:
*کفر تو دین است و دینت نور جان/ایمنی و ز تو جهانی در امان.
شبان به موسی می گوید:
*من ز سدره منتهی بگذشته ام/ صد هزاران ساله ز ان سو رفته ام
*تازیانه بر زدی اسبم بگشت / گنبدی کرد و ز گردون برگذشت
*حال من اکنون ، برون از گفتن است / آن چه می گویم نه احوال من است.
شبان با تذکر موسی بیدار می شود و مراحل سلوک را تا اعلی
علیین سیر میکند.
گاه یک سخن بر جان تشنه انسان ، آن کند که باران بر زمین خشک، البته جانی که از حصار تنگ قراردادهای تکراری رها شده باشد و دلش هوای رسیدن به تازگی ها را داشته باشد ، صاف و بی گره ، آماده ی شنیدن سخن حق است و چون شنید ، به جان می پذیرد و عمل می کند.
بی رسم عاشقی ، هیچ مطربی پیر چنگی نمی شود و هیچ شبانی اذن سخن نمی یابد ؛ که :
*هیچ آدابی و ترتیبی مجو /
هرچه می خواهد دل تنگت بگو.
این قاعده ی کلی است ؛ که : *میل روحت چون سوی بالا بود/ در تزاید مرجعت آنجا بود.
عرفان عملی به این مفهوم است . راهش به سوی همگان باز است ، تا رهروی باشد و اراده ی رفتن کند.