بزرگنمایی:
به نام خالق زیبایی
یک سبد انجیرِ شعر "وزن شعر" بخش 1
درس قبل
در درس قبل راجع به تعریف شعر سخن گفتم و در این میان به وزن شعر از دیدگاه کلاسیک و نو پرداختم و اشاره کردم که بزرگان شعر نو تاکید می کنند که شعرشان خالی از وزن نیست و تنها در استفاده از وزن آزاد تر عمل کرده اند، اما حقیقت این است که این آزادی وزن و شیوه ی سرودن شعر خارج از اوزان کلاسیک، کار تازه ای نیست و از آغاز با شعر بوده است. وقتی ما نگاه دقیق تری به مقوله ی شعر و وزن آن می اندازیم، با دو نوع شعر مواجه می شویم:
همانطور که همه می دانیم ما سه نوع هجا داریم: هجای کوتاه، بلند و کشیده. در شعر عروضی هجای کشیده برابر با یک هجای بلند و یک هجای کوتاه در نظر گرفته می شود به این صورت که جمع یک هجای کوتاه، یک هجای بلند و یک هجای کشیده، در شعر عروضی چهار هجا در نظر گرفته می شود، اما در شعر هجایی، هجای کشیده هم یک هجا محسوب می شود پس جمع یک هجای کوتاه، یک هجای بلند و یک هجای کشیده، در شعر هجایی سه هجا محسوب می شود، این اولین آزادی از وزن عروضی است که قرنهاست در ایران وجود دارد.
دومین رهایی از وزن را باید در شعرهای فلوکلور جست. اشعار فلوکلوریک یا عامیانه که از روزگاران قدیم در گوشه و کنار ایران و فرهنگ های مختلف با اندک تغییراتی سینه به سینه منتقل شده تا به ما رسیده است هرچند به ظاهر در وزن عروضی سروده شده اند اما در تقطیع مشخص می شود که از کم و زیاد کردن هجاها سود جسته اند.
سومین دلیل نیز برمی گردد به لهجه های مختلف و نوع بیان کلمات در قسمتهای مختلف کشور پهناور ایران، مثلا کلمه شیر در زبان فارسی به صورت واضح با سه حرف (ش)، (ی)، (ر) بیان می گردد در صورتی که در لهجه دزفولی به صورت (ش)، ( ِ )، (ر) بیان می گردد یعنی حرف (ی) بصورت بسیار خفیف و شبیه کسره بیان می گردد، این نوع بیان کلمات باعث تغییر در هجای بسیاری از کلمات و تغییر در وزن اشعار می شود، در این میان جا دارد به تحقیق جناب حسین بهرنگ بزرگوار اشاره کنم که: ایشان می گویند در تحقیقاتشان به این نتیجه رسیده اند که در لهجه ی دزفولی ما با چهار هجا مواجه هستیم، هجای کوتاه، هجای بلند، هجای خیلی بلند و هجای خیلی کشیده.
پس تفاوت هجایی در لهجه های مختلف با زبان فارسی نیز یکی دیگر از دلایلی است که نشان می دهد اشعار فارسی چندان در بند اوزان عروضی نبوده و نیست چرا که شاعران فارسی سرا بسیار از کلمات محلی در اشعار خود استفاده کرده اند.
پس آنچه از جمیع موارد گفته شده می توان نتیجه گرفت این است که شعر تنها در قالب شعر عروضی با وزن مشخص معنا پیدا نمی کند، بلکه شعر دارای وزن های آزاد نیز هست چیزی که از قدیم رایج بوده و جریانی که تلاش دارد بگوید شعرِ امروز شعری خالی از وزن است، هرگز شعر شناس نیست و راهی را که در پیش گرفته است نتیجه ای جز نابودی شعر در پی نخواهد داشت.
در پایان این بخش شما را دعوت می کنم به بازخوانی چند شعر عامیانه
1)
خاک به سرم بچه به هوش آمده
بخواب ننه یک سردوگوش آمده
گریه نکن لولو میاد مىخوره
گریه میاد بزبزى ره مىبره
ـ اهه اهه ـ ننه چته؟ گُشنمه
ـ بترکى، این همه خوردى کمه؟!
چخ چخ سگه نازى پیشى پیش پیش
لالاى جونم گلم باشى کیش کیش
ـ از گشنگى ننه دارم جون مىدم
ـ گریه نکن فردا بهت نون مىدم
اى واى ننه، جونم داره در میره
ـ گریه نکن، دیزى داره سر میره
ـ دستم، آخیش، ببین چطور یخ شده
ـ تف تف جونم ببین ممه اخ شده
ـ سرم چرا آنقده چرخ مىزنه؟
ـ توى سرت شیپشه جا مىکنه
ـ خ خ خ خ ... جونم چت شد ... هاق هاق ...
واى خاله چشماش چرا افتاد به طاق
آخ تنشم بیا ببین سرد شده
رنگش چرا خاک به سرم زرد شده؟
واى بچم رفت ز کف، رود رود
مانده به من آه و اسف رود رود
(لو لو میاد)
بچه جون داد مکن، لولو مىیاد داد و فریاد مکن، لولو مىیاد
خفه شو لولو مىیاد مىبردت در لب آب روان مىدَرَدَت
لقمه لقمه سر پا مىخوردت از وطن داد مکن، لولو مىیاد
(لالایی)
بخواب اى دختر زیبا بالام لاى لاى، بالام لاى لاى
میان مخمل دیبا بالام لاى لاى، بالام لاى لاى
در این فصل خزان، اى شاطر آقا امان اى شاطر آقا
چرا نان شد گران، اى شاطر آقا امان اى شاطر آقا
شعر فولکلوریک استاد ملکالشعراى بهار
اوستا بابا بزى داشت یک بز خوشپزى داشت
هر که مىدیدش به صحرا بهش مىگفت: ماشااله!
پشته شه باش، زیر شه باش پستان پر شیر شه باش
آخر زمستون آمد با برف و بارون آمد
بزک آمد به خانه خوراکش پنبهدانه
اوستا بابا خسیسه زنش پنبه مىریسه
پنبهدانه گرون شد بزک بىآب و نون شد
بع مىزنه، ور مىزنه این ور و آن ور مىزنه
جفت مىزنه تو طاقچه پوز مىزنه تو باغچه
از گشنگى جون مىکنه خاک و با دندون مىکنه
اوستا آمد با قالقالش نون و پنیر تو دستمالش
حیفش آمد به بز بده مىخواد همیشه پز بده
گفتش: بزک حیا کن درست به من نگا کن
بزک نمیر بهار میاد کنبزه با خیار میاد
بهار میاد نونت مىدم نعنا و تلخونت مىدم
بزک گفتش: بهار کو؟ کنبزه و خیار کو؟
دست من و دامن تو خون منه گردن تو
حالا به من یونجه بده یک دو سه ماه فرجه بده
بهار مىیاد شیرت مىدم خامه و سرشیرت مىدم
ازت هیچى نمىخوام برات بزغاله مىزام
صبح تا غروب، صحرا مىرم تنها میام، تنها میرم
بهر خدا آ اوستا غمزه میا آ اوستا
اوستا بابا رفت رو سرش دستاشو زد بر کمرش
جان کلامو گفتش قربون حرف مفتش
صل على محمد (ص) دوستت دارم نه اینقد
جو نمىدم، کا نمىدم جل نمىدم، جا نمىدم
تا چیز نخواى نوکرتم نوکر فرمانبرتم
دور سرت مىگردم شاخاته گل مىبندم
پشمته خودم مىپوشم شیرته خودم مىنوشم
اوستا دمش کلفته عاشق مال مفته
این بحث ادامه دارد ...
آثار خود را برای ما بفرستید
Alireza_rashnow@yahoo.com