بزرگنمایی:
بر طبق عادت همیشه "عیدی" یا الله گویان وارد قسمت بیرونی منزل "ملا احمد داره زن" شد. طبق معمول خادم و فرمون بر(۱۱۸) او "عیدی" را به داخل رهنمون ساخت. در فضای بیرونی، مجموعه ای شامل چند اتاق برقرار بود،
لطفا به پاورقی وقسمت های قبل داستان مراجعه فرمایید
بر طبق عادت همیشه "عیدی" یا الله گویان وارد قسمت بیرونی منزل "ملا احمد داره زن" شد. طبق معمول خادم و فرمون بر(118) او "عیدی" را به داخل رهنمون ساخت. در فضای بیرونی، مجموعه ای شامل چند اتاق برقرار بود، ایوان شدادی مرتفع، عریض با پهنای(119) مناسبی که در منتهای آن دو راه پله قرینه روبروی هم را می شد دید، غلام گردشی(120) به اتاق های بالا ختم می شد و زیبایی معماری سنتی این دیار را به هر بیننده با چشم نوازی خاصی نشان می داد. دور تا دور ایوان در دو ردیف قرینه و مقابل یکدیگر طاقچه هایی در ابعاد و اندازه های متفاوت زیبایی خاصی به این مکان داده بود. فصل بهار که می شد رفک های(121) بالا بطور کل با کپه کپ هایی از نارنج های خوش رنگ آذین بسته می شد(122). بعضی آلات و ابزار موسیقی که هر کدام یادآور چیره دستی و هنرآفرینی استادی نامدار و برجسته بود در معرض دید وارد شدگان به این سرسرا قرار داده شده بود. در بسیاری از فصول و علی الخصوص فصل بهار این مکان محل تجمع اساتید هنرمند بود، که زیر این سقف ایوان مدهوش کننده از نقوش خوون(123) کاری به اجرای هنر خود مبادرت می ورزیدند؛ حین هنرنمایی ارتعاش صوتی که از جنبش ضرب داره، نفیر نی، آواز مستانه حنجره های مخملین آوازخوان ها و نغمه مسحور کننده چاووش خوانان بر می خواست، حضار محفل نشین را به وجد می آورد.
"عیدی" در انتظار استاد محوطه حیاط را قدم زنان بالا و پایین می شد. او گام درون باغچه گذاشت، بلبلان بر شاخه ی درختان جَست و خیز می کردند، طوطیانِ سبز و یک دست نشان بر "لژگ"(124) های مملو از خرماهای "سَعَمْران"(125) آویزان شده و به خوردن خرما سرمست بودند. درخت کهنسال کُنار دوبری(126) بر نیمی از خانه سایه انداخته بود، لَتْ(127) های مملو از میوه های سرخ و زرد کُنار از پُری ثمر سرازیر شده و به واسطه ی خوش رنگی برگ های سبز کُنار نمایی زیبا بر فضای خانه بخشیده بود. در یک گوشه باغچه "نُمبول شیشه"(128)، و در ضلع مقابل آن درخت "دَبَّ"(129) ی جوانی و چند درخت نارنج قدیمی در سطح باغچه به صورت پراکنده وجود داشت و حُبانه(130) ی آبی که تری بدنه اش حکایت از دفع عطش و فرو کش کردن تشنگی داشت و ملاری(131) سه پایه نشان، نهاده بر"حُب"(132) خُنَکای آبی گوارا را نوید می داد. دور تا دور حیاط بر پیکر و سینه ی ستون ها بیش از سی، چهل "قوبیله"(133) که در تردد مداوم "قندر"(134) ها بود به وضوح مشخص بود. بعداز ظهر ها ندای الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل(135) و فیت فیت(136) این پرندگان الهی غوغایی به پا می کرد. سی سانت مانده به "فریز"(137) لبه پشت بام، دقیقا بیست و سه "جفت خونه"(138) زیبا مختص "کموترون چهی"(139) در دل بنا تعبیه شده بود. گاه در وقتی از اوقاتِ روز، وسط حیاط چهل، پنجاه کموتر زمین حیاط را پر می کرد و در فصل پرورش جوجه ها تا بیش از هشتاد، نود فزون از این، پرندگان زینت بخش حیاط خانه می شد. این مجلس زیبا متشکل از پرندگان زیبای طبیعت در رقص آهنگ مستانه استاد "ملا احمد" چنان سکوت اختیار می کردند، که اِنَهو به مجلس معرکه و "شبیه"(140) خوانی دعوت شده باشند .
همین که "عیدی" از "خرند" باغچه پایش را بسمت حیاط گذر داد "ملا احمد" از قیمت اندرونی خانه به محوطه و فضای بیرونی و اختصاصی خودش وارد شد. با دیدن "عیدی" سلام و احوالپرسی برقرار شد، "ملا احمد" حضور عیدی را مغتنم و گرامی داشت.
ملا تنبان مشکی و "گیووه ملکی"(141) به پا کرده بود، پیراهن مَلْمَل سفید رنگ و جلیقه مشکی که بر آن انداخته بود الحق بر پیکر گرد و نیمه سنگین او می بالید، دستاری متشکل از عرق چین که با پارچه ای طلایی رنگ گرداگرد سر او را در برگرفته، چون تاجی بر او نشانه ای از سروری و استادی را نمایان می ساخت.
کِنار "خرند" باغچه، تخت، قالیچه و دو بالشت گرد که "گمبوله هایی" در طرفین آن دوخته شده بود، سوار بر هم بر تنه درخت کُنار تکیه زده بود. همین که استاد بر فراز تخت شد. "مَمَل حوگلون"(142) پشت سر "ملا احمد" قلیان تازه چاغ(143) شده را دوان دوان روی تخت گذاشت و جلدی به "ایوان شدادی" بر آمد و در حالی که دو عدد داره در دست داشت آنها را روی تخت گذاشت. استاد، "مَمَل حوگلون" را امر به مرخصی داد و سفارش نمود درب محوطه بیرونی را ببندد و از ورود مهمان معذور باشد.
"ملا احمد" از "عیدی" خواست تا چهارپایه ی واقع در کنج حیاط را نزدیک او کنار تخت آورده و بر آن بنشیند و به سخنان وی گوش جان بسپارد .
"ملا" رو به "عیدی" کرد و گفت:
"عیدی" بدان که ندای برخواسته از جان داره، سخن دل است، وسیله و ابزار ناگفته هاست و بر مَلا کننده ی اسرار درون نوازنده. داره وقتی می چرخد رقص بلبل است، شیدایی و سرمستی اوست، عروج بلبل به عالم معنا است. همانند سخنی است که چون از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند. هر ریتم و زیر و زبر آن گویای سری است از اسرار عشاق که بر همگان آشکار نیست و این معانی بر بسیاری از افراد صاحب هنر پوشیده است .
"عیدی" فی الفور یادش آمد که در وقت آموزش پرده نشینان تنها این "زری" و خودش بود که به ضرب معنا کلام رد و بدل می کردند! بی اختیار لب به سخن آغاز کرد و گفت: استاد گاه برایم پیش می آید که انگار با کسی از اعماق وجودم دم ساز می شوم.
"ملا" گفت بله درست است دقیقا همین طور است که گفتی، درست مثل همان لحظه ای که با "زری" اسرار دل هویدا می ساختی!
"عیدی" از گفته استاد رنگ از چهره باخت و سر بر گریبان پایین انداخت و دم فرو بست.
استاد گفت : فرزند عزیزم؛ هنجارها و سکنات شاگرد بر معلم آشکار است! این زیبایی و پاکی رفتار شما و سخن مستانه تان را به خوبی در تو و "زری" دیدم، به وضوح احساس می کردم و لمس می نمودم که چگونه گل به گل و دل به دل، اسرار از جان هم می رُبائید. به همین دلیل ضرورت دانستم ادامه فنون را از همین ایام جوشش و خروش دل فرا گرفته اسرار دلدادگی را بیاموزی.
از دیر باز اساتید ما سه مرحله از زایش هنر داره زدن را به ما تعلیم داده اند که هر کدام را در وقت و قرار خود جایگاهی است معنا دار و هر نوازنده را بر این سِر آگاه نیست. من از استاد خود و او از استاد پیش تر از خود فرا گرفته و چون رازی نهفته مختص اهل دل است و نزد عشاق و دلسوختگان سِری بر وجود معنا دارد.
"عیدی" که هنوز سر در جیب فرو داشت، آرام و از روی شرم و حیا گفت: خطا کردم؟
استاد با تعجب گفت: خطا؟
"ملا احمد" تبسم کرد و دوباره گفت: خطا کردی! یا پا در دنیای معنا گذاشتی؟
حیات ما انسان ها به عشق، عاشقی و دلدادگی زنده است!
عاشقی نقطه آغازین هنر زیستن است.
عشق یعنی پاکی، راستی، درستی، صدق و صداقت در لفظ، در دل، در کنش های رفتاری و در همهی جوارح وجود ما آدم ها.
ملا رو به عیدی کرد و در حالیکه به قلیانش پُک می زد گفت: عاشقی را از بلبل انجیر(144) یاد بگیر،
از بنگشت(145) بیاموز که در طول عمر صدساله اش(146)یک جفت بیشتر اختیار نمی کند! وآن دم که جفتش می میرد تا واپسین لحظات عمر خود جُفتی دیگر را نمی پذیرد!
زیرا دلداده است. معنای عاشقی را می فهمد.
هیچ تا به حال زار زدن، آه و فغان دل بلبل انجیر در فراق یار را شنیده ای؟ نعره ی مستانه ی بلبل هزار را در وقت عاشقی به گوش دل شِنُفته ای!
از چه حافظ شیرین سخن می گوید:
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سرا پرده ی گل نعره زنان خواهد شد
نعره بلبل، سرمستی است، دلدادگی است! عروج است تا عالم معنا !
ملا دود قلیان را در هوا رها کرد و ادامه داد پس بدان، سه مرحله مشق آهنگ داره باید بیاموزی و نواختن آغاز کنی و عهد بر بندی که سِر آن را حفظ و به اهلش به ارمغان انتقال دهی! و آن سه منزل عبارتند از:
مرحله غزل سرایی بلبل
مرحله سرمستی بلبل
مرحله عروج بلبل هزار هزار
"ملا احمد داره زن" لختی درنگ کرده. پس دمه ی نی قلیان را بر لب گرفت و هورتی عمیق زد، نوک دمه را بر گپ(147) خود تکیه داد، و در اعماق اندیشه خود مکث نمود و لب نمی جنباند. هورت دوم را در حالی که همچنان در تصورات و تخیلات ذهنی خود در عالم تفکر سیر می کرد بر جان قلیان عمیق تر نشاند. به ناگهان دمه قلیان را بر لب گرفته و دم به دم با نفس های پر شمار هورت های عمیقی بالا کشید و آنگاه دودی جان سوز هوا ساخت! آن گونه که چهره استاد در غبار بر خواسته از دود دو جان(148) محو و پنهان گشت.
غزل سرایی بلبل
بلبل انجیر در باغ و بوستان نعمه خوان است، آواز خوش او آرام بخش روح و روان ها است به هر شاخساری بر آید، در واقع در اندیشه ی یار و دلدار خود حیران است تا مگر راه به جای برد و بر قلب شکسته از دوری یار و غمخوار خود مرهمی جوید و نشانی از دل و دلدار بر خود هویدا سازد.
بلبل هزار خسته دل از دوری یار، به باغ و بستان رفته بر شاخه ی گلی هم دل و همراز آسوده خاطر می آساید، با غنچه های شکفته به گفتگو نشسته، راز دل نجوا می کند، بلبل به گُل اعتماد دارد اسرار دل تنها به گل می گوید زیرا کسی را بر سر وجودش آشناتر و محبوب تر از گل نمی بیند. آرام آرام آواز و نغمه سرایی را بر گل آغاز می کند و در وصف دلدار زیباترین سرودها را می سراید. نغمه در پی نغمه غزل سرایی آغاز می کند. آنچنان زیبا و شور انگیز که تمام پرندگان سکوت اختیار کرده به آواز خوش او گوش جان می سپارند. جملگی دم فرو بسته مسحور نغمه های عاشقانه ی وی می شوند. صدای بلبل در پیچش باد از میان شاخه برگ ها گذر کرده به گوش یار و محبوب و آشنا می رسد و آنچنان کِششی ایجاد می کند که جفت دلدار در پی نغمه های رسیده بر گوش خود روان می شود. دلداده درمسیر نوت های نغمه بسوی یار کشیده می شود. می خواند و می خواند تا محبوب به وصال در برش آید و آنگاه موهبت حیات در اعماق وجودشان نهال امید کارد.
سِر سرمستی بلبل
استاد گفت در منزل و مسیر دوم
بلبل از شوق دیدار یار سر از پا نمی شناسد، مدام گِرد معشوق و دلداده خود می چرخد، شور و شرر بر جان بلبل هزار مستولی می گردد، دیوانه وار به هر آوازه شورانگیزی تمسک جسته، زیباترین نغمه ها را در توصیف کمالات و جمال دلبر جانان نغمه سرایی می کند و معشوقه ی خود را می ستاید، گر چه هر نغمه ای که بر می آورد در توصیف و شرح دلدادگی او مجالی بر ابراز احساسات او نیست! او تنها ره عشق ورزیدن را در عمل گرایی، رقصیدن و چرخیدن و شیدایی متصور است. بلبل درک می کند ابراز بهترین آوازه ها در گفتار و بیان راه به جایی ندارد، پس راه و روزنه ای بر سینه می جوید تا شرح حال خود را که بر خواسته از دل است آشکار سازد. در همین حین به گرد شمع وجودِ کعبه آمال و آرزوی خود به چرخش در می آید و در سِر و اسرار این کارِ بلبل و بر معنای وجود این رفتارِ رمز و راز شده، هیچ کس روزنه ای به دانستن نمی یابد.
عروج بلبل هزار هزار
اما "عیدی" عزیز، بدان که سخت ترین مرحله از آموزش همین نکته دانی بلبلان هزار است.
بلبل هزار در آخرین مرحله از مراحل زندگی مستانه ی خود میل فراغ دارد، میل کندن روح و روان، میل رها شدن از هر آن چه که رنگ و روی وابستگی دارد و نقطه ی آغازین آن، ضربه ی روحی است که در غم از دست دادن جفت خود می خورد. اگر چه عامل این فراق و جدایی، سبک بال شدن و رنگ و روی دنیایی دارد. اما فنا شدنش به گونه ای است که همه ی عشاق عالم در مقابلش سر تعظیم فرو می آورند.
تلاطمات درونی و غُلغُله ی کمالات روحی در اندرون وجود بلبل آشوب و طوفان به پای می کند. او صفای معنا را می فهمد اما کسی را بر نیازهای درونیش واقف نیست، یار و همراهی در بَرِ خود نمی بیند. به ظاهر عزلت و گوشه نشینی اختیار کرده، اما چنین نیست بلکه بلبل هزار عزم گام برداشتن در عالم ملکوت دارد. آخرین نغمه مستانه ی خود را سر می دهد و آواز خوان، سفر آغاز می کند و در سفر با هزاران بلبلِ هزار، همراه با هزاران هزار بلبل عاشق و دل پاک، مستانه در اوج گرفتن به عالم ملکوت همت می نماید.
بلبل هزار آواز از نفیر جان بر می آورد، مستانه ترین نغمه را به زیباترین شعله های برافروخته ی عاشقی سر میدهد آن گونه که همه مخلوقات بر این زیبایی زبان به تحسین و تمجید می گشایند. نعره های جان سوز بلبل، گُل را به آغوش می کشاند، پس بلبل سر در جان گل فرو برده سخت ترین نعره و اُوْوازه جگر سوز را در مرکز گل سر می دهد و آنچنان پی در پی به ترانه سرایی می پردازد که جان به جانان تسلیم می کند.
مدتی هر چند کوتاه اما به فراست و دقتی چند زمان سپری شد تا استاد هر سه مرحله را به "عیدی" آموزش داد و تاکیدات و سفارشات لازم را به "عیدی" نمود.
در وقت اجرا "عیدی" که بُهت زده ریتم مرحله ی سوم را فرا می گرفت به فراست دریافت که باید استاد خود را از شور و شرری که او را در حین اجرا فراگرفته است خارج سازد زیر ادامه ی اجرای پرده ی سوم چیزی جز فنا شدن را در پی نخواهد داشت و "عیدی" که خوب سِر آن را دریافته بود به زیرکی و با ریزش آب روی پای استاد او را در امان خود گرفت.
"عیدی" از هیچ کس اجرای چنین آهنگی را در ضرب داره نشنیده بود! تنها از مادر و مادر بزرگ خود شنیده بود که داره زدن بزرگان این فن در پرده ی "افسانه بلبل هزار" دارای عاشقی، سرمستی و شوریدگی زاید الوصفی است که آخرین منزل و مرحله همان ره یافتن بسوی صاحب این همه زیبایی عالم معنا است.
استاد "ملا احمد"، "عیدی" را به بهترین طریق، هنر نواختن این منازل آموخت، سپس به سختی آزمود و بر چیره دستی بی مانند "عیدی" سخت گیری بسیار نشان داد و مؤکداً تأکید داشت اجرای این سه شور شیدایی را باید با "لباس مخصوص"(149) که قبلا در سنین نوجوانی برایش ارسال داشته بر تن پوشیده و به اجرا بگذارد؛ زیرا هر فصل که قصد به نمایش گذاشتن آن را داشته باشد، تن از شور و دلدادگی ها گُر(150) گرفته و حرارت وجود بر نوازده مستولی می گردد. لباس "مَلْمَلِ" تن پوش جسم نوازنده را خنک نگه خواهد داشت و لکه های چرکین را نمایان خواهد ساخت تا پاییزی را مدام در نواز ارزانی دارد. "تنبون" سیاه در کنار پیراهن سفید درخشش چهره را فزونی می بخشد و به پا کردن "گیووه ی آجدار" و نهادن کلاه "تِیْرَکی" بر سر، قامت را چون سَرو کشیده، و برآزنده خواهد نمود.
"عیدی" در طول آموزش ها دم فرو می بست و هیچ نمی گفت!
اصلا نیازی به پرسش احساس نمی شد، او رموز نهفته در حرکات و سکنات ماهرانه و ظریف استاد را با تمام وجود درک می کرد. "عیدی" امروز به تبحر خارج الوصف "استاد ملا احمد" پی برده!، و متوجه شده بود "ملا احمد داره زن" خود از کاروان سرمستان، دلدادگان و عاشق پیشگان است و دستی بر عالم معنا داد. "عیدی" می دید چگونه استاد به وقت آموزش مکرر چشمانش اشک آلود می گردد؛ تحفه ای را که سالها پیش در زمان حیاتِ مادرش "فاش گل"، استاد برای او به هدیه ای ارمغان داده بود و مادرش آن را درون تُنْدوه(151) حفظ و نگهداری می نمود و به خاطر آورد که مادر تاکید داشت لباسی مخصوص و برآزنده ی شخصیتی ممتاز در جایگاه رفیع استادی است.
آری "ملا احمد" نیز روحی مجروح و دلباخته از دوران گذشته و اثری بر سینه داشت! شراره ی عشقی پاک که در اندرون جان او حکایت از زخمی کهنه و رسمی عمیق در دلباختگی می کرد.
استاد "ملا احمد" آخرین سفارشات را به "عیدی" کرد و مکرر هشدار داد که هیچ وقت هر سه ریتم داره زدن را یک جا و پشت سرهم به اجرا نگذارد! علی الخصوص آخرین منزل عروج بلبل هزار هزار را.
"ملا احمد" هر از چند گاهی "عیدی" را نزد خود فرا خوانده از وی می خواست یکی از ریتم های شوریدگی بلبل هزار را برایش به اجرا بگذارد و "عیدی" در حالی که لباس مخصوص به تن می پوشید تنها به نواختن دو ریتم "غزل سرایی و سرمستی بلبل" اکتفا میکرد و استاد را به وجد می آورد. اما از عروج بلبل هزار، هزار سخنی به میان نمی آمد.
نویسنده : سینا مقدم ویراستار : علی رشنو وبا همکاری محمد رشید پور ومریم مفتوح و عبدالامیر مقدم نیا و نقاش : استاد فرحی نیا
پاورقی این قسمت
(118) . فرمون بر : fer mun bar
کسی که دستور را اجرا می کند
(119) . پنا، پهنی : pa:nā ( البته در دزفولی پما : pa:mā
عرض، مقابل درازی
(120) . غلوم گردشی : ǭolūm gardeŠi
محل اتصال دو قسمت خانه
(121) . رفک : rafak
تاقچه ای محکم که زیر تاق های هلالی می سازد .
(122) . در ایام نوروز مردم محله هایی که به باغبانی و دستی در باغداری دارند، با نارنج تاقچه و رفک های خانه را به دسته های سه، چهار و پنج تایی از نارنج قله قندی نشان می گذارند. چهار نارنج کنار هم که یکی نیز بر فراز چهار عدد دیگر قرار می گیرد.
(123). خوون : xōvūn
نقش هندسی که از تجمع آجرهای کوچک در ابعاد و اندازه های مختلف گرد هم شکل زیبایی با آن بتوان ترسیم کرد. خانه های قدیمی دزفول مملو از نقوش متنوع می باشد.
(124) . لژگ : ležg
شاخه ای از درخت
(125) . سعمران : sa ̓marān
نام نوع خرمای مرغوب و گران نظیر حلاوی، برحی.
(126) . کُنار دو بری : konār dobari
درخت خوش ثمر که دو بار ثمر می دهد، اینجا منظور کُنار بدون خار و پر ثمر است.
(127) . لَت : lat
تکه، یک قسمت، یک شاخه
(128) . نمبول شیشه : nombulŠiŠa
لیمو ترش
(129) . دَبَ، دبه : dabbah
میوه ای از خانواده مرکبات که دارای پوست ضخیم است و از پوست آن مربای خوشمزه ای د ست می کنند.
(130) . حبانه : habāna
حب کوچک را گویند .
(131) . مَلّار : mallar
سه قطعه چوب به ارتفاع 1/5 متر از بالا سوراخ می کردند و با طناب می بستند و سپس مشک آب را به آن آویزان می نمودند، غالبا با آن دوغ درست و کره ماست را می گرفتند.
(132) . حب، حبانه : hob
ظرفی سفالی که درون آن آب می گذاشتند برای آشامیدن.
(133) . قوبیله، قوبیل : qōbila
سوراخ های داخل دیوار که در منازل بافت قدیم سرتاسر خانه ها و بناهای مسکونی را در بر گرفته و در اصل محل قرار گیری داربست بنایی است که در فصول و گردش طبیعت محل زندگی پرندگانی چون پرستو و گنجشک می شود .
(134) . قندر : qender
پرستوی سیاه
(135) . سوره فیل 105 سوره قرآن، در فرهنگ مردم دزفول پرستو در وقت پرواز و چرخش در آسمان صدای فیت، فیت از خود خارج می کند و به نحوی ریتم آهنگین آیه اول سوره فیل را قرائت می کند، و عقیده بر آن است که سپاه ابرهه توسط همین پرنده به نابودی کشیده شده است .
(136) . فیت، فیت : fit_fit
در اینجا منظور همان صدای صوت کشیدن پرستو در خواندن سوره فیل منظور است.
(137) . فریز : ferēz
کنگره ای از آجر با اشکال مختلف نظیر پوز گاوی، نوک کلاغی و... بر لب دیوار بام می سازند .
(138) . جفت خونه : joft_xunah
لانه کبوتران چاهی که برای سبکی بار بنا و تزئین خانه ها به حضور پرندگان در فضاهای مسکونی در دل بنا و در ارتفاع ساخته می شود.
(139) . کموتر چهی : kamutarċahi
همان کبوترها چاهی است که با تعبیه کردن لانه های آجری در دل بنا بصورت طبیعی نگهداری می شوند.
(140) . شبی : Šabi
شبیه در آوردن، معرکه گرفتن، نمایش.
(141) . گیووه : gēva
همان گیوه می باشد و نوع ملکی آن گران تر و تقریبا به ظاهر ساقه دار جلوه می کند.
(142) . مَمَل حوگلون : mamal hōgalūn
اسم شخص می باشد، مَمَل مخفف محمدعلی است و حوگلون جایگاه استقرار گاو و گوسفند را گویند. در واقع کسی که دارای احشام گاو و گوسفند در فلان منطقه است .
(143) . چاغ : čāǭ
چاق، فربه، احوالپرسی و سلامتی هم گویند.
( 144) . بلبل انجیر یا بلبل هزار : bolbol hazār
بلبلی که از میوه درخت انجیر می خورد، اما بلبل هزار، منظور هزار دستان است.
(145) . بنگشت : bengeŠt
گنجیشک
(146) . در افسانه های دزفول مشهور است گنجیشک در تقسیم بندی و اخذ سال شمار عمر برای خود طول عمر صد سالگی را برگزیده است.
(147) . گُپ : gop
لپ، گونه .
(148) . دود دو جان : در اینجا بر خواستن دود از دو محل جان قلیان و جان بر خواسته از شُش فرد قلیان کشنده منظور نظر می باشد .
(149) . لباس مخصوص : با توجه به تحقیقات وسیع و دامنه داری که جناب استاد عبدالکریم پاک سیرت پیرامون موسیقی سنتی شمال خوزستان (و البته سایر مناطق) به عمل آورده اند. مشخصات یک نوع لباس ویژه نوازندگان در خطه شمال خوزستان مرسوم بوده است، مجموعه ای شامل : یک پیراهن سفید ازجنس پارچه مَلْمَل، یک تنبان مشکی (البته با نوع کُردی و دبیت عشایر بختیاری متفاوت می باشد) ساده، گیووه آج دار و کلاه نمدی تیرکی که از نظر شکل ظاهر با کلاه بختیاری فرق داشته، کوتاه تر و کپل تر می باشد. نوازنده در وقت اجرا آن را بر تن می کرده است .
(150) . گُر : gor
شعله آنی برافروخته شده.
(151) . تُنْدوه : tondu
پارچه یا بسته ای برای بستن لباس یا وسایل غیره.
(152) . ماموسی خرقه پوش : در کردستان آموزش و نواختن داره ، دف جنبه تقدس دارد به همین خاطر از دیر هنگام شخصیت هایی برای آموختن علوم و ریتم متفاوت این دستگاه موسیقی به سایر مناطق و از جمله دزفول آمده و از اساتید به نام و مشهور استفاده می بردند.
(153) . آزگار : āzegār
زندگی
(154) . تیه تیه : tiya tiya
چشم انتظار کشیدن، به چشم انتظار و امید نشستن .
(155) . دیمبول دیمبو و...
ریتم آهنگ داره، صدای ضرب داره است .
(156) . تافا مَسی : Tāfa ma:si
نام محلی در رودخانه که بر اثر خروش، چرخش و برخورد با صخره، کف بوجود می آورد. گرفتار شدن در گرداب این محل انسان را گیج و منگ می کند.
(157) . شَکون وکون : Šakūn vakūn
تکون آوردن پشت سر هم.
(158) . شَکْ شَک : ŠakŠak
تکان دادن، بر هم کوبیدن ، نام وسیله ای جهت در آوردن صدا.