بزرگنمایی:
هنگام صرف صبحانه باز شلیک ضد هوایی ها و صدای بمباران آمد به طوری که خانه به شدت تکان خورده و شیشه ها تا مرز شکستن صدا و تکان داشتند .
به زودی خبر رسید که یک میگ عراقی قصد بمباران محل پمپ بنزین شهر را داشته که با شلیک ضد هوایی ها مواجه می شود برای همین خلبان عراقی فرصت انجام قصد خود را نداشته اما به هنگام فرار بسوی مردم رگبار بسته که به در و دیوار پمپ بنزین برخورد کرده و تیری به یک نفر اصابت کرده و بشهادت رسید است .
از دیروز صداهایی چون پرتاب توپ و این ها بگوش می رسد که بعضی از این صداها بلند بوده و احساس می کردی که زیر پایت می لرزد ..
یکشنبه 6 مهر ماه 59
قسمت پنجم : چرا هیچ چیز جدّی نیست
تذکر : این خاطرات برای اولین بار و بدون هر گونه ویرایش مستقیما از دفتر یادداشتهای خانم معصومه آذریان که به رسم امانت به پایگاه خبری صبح ملت سپرده است نوشته و درج می گردد . آذریان در آن زمان اطلاعات خود را بر اساس خبر های رادیو ، تلویزیون ، اخبار محلی و مطالعه ی روزنامه ها نوشته است.
صبح از خانم و آقای همسایه مان که دیشب به زیر زمین خانه ی ما آمده بودند درخواست کردم نزد ما بمانند تاصبحانه را با هم صرف کنیم و آنان نیز قبول کردند .
هنگام صرف صبحانه باز شلیک ضد هوایی ها و صدای بمباران آمد به طوری که خانه به شدت تکان خورده و شیشه ها تا مرز شکستن صدا و تکان داشتند .
به زودی خبر رسید که یک میگ عراقی قصد بمباران محل پمپ بنزین شهر را داشته که با شلیک ضد هوایی ها مواجه می شود برای همین خلبان عراقی فرصت انجام قصد خود را نداشته اما به هنگام فرار بسوی مردم رگبار بسته که به در و دیوار پمپ بنزین برخورد کرده و تیری به یک نفر اصابت کرده و بشهادت رسید است .
از دیروز صداهایی چون پرتاب توپ و این ها بگوش می رسد که بعضی از این صداها بلند بوده و احساس می کردی که زیر پایت می لرزد ..
پسر یکی از همسایه ها گوشش را به زمین چسبانده بود و هی داد می زد" ای بخدا صدا تُوپَه ، نَم اَ کُجا مِیا ؟"
در بین مردم چنان چو افتاده بود که توپخانه ارتش عراق به نزدیکی دزفول رسیده و این ها صدای شلیک توپخانه ی عراق است ..
مردم انگار با این صداها و این اخبارتفنون می کنند نمی دانم چرا چیزی جدی به نظر نمی رسد و مردم راست راست در خیابان ها در تردد هستند.
خودم که بیرون می روم سعی می کنم از وسط خیابان به راهم آدامه بدهم چون گفته بودند از پیاده روها و نزدیک دیوارها فاصله بگیرید که به هنگام بمباران آوار ساختمان ها شما را نگیرد ما هم چیزی شنیده بودیم ..
خبرها بقدری سریع از جبهه ها و محل درگیری ها به شهر و دست مردم می رسد که آدم نمی داند تا چه اندازه حقیقت دارند .
مثلا امروز برخی به نقل از جوان ها ییکه به شهر باز می گشتن می گفتند سه راهی سایت دهلران زیر آتش تانک های عراق است .
این را که پدرم شنید هم تعجب کرد و هم بفکر فرو رفت و بلند گفت : "چا کُجاس دِلُروُن هُنّاس هُن " بعد خیره به من و خواهرم که کمی آنطرفتر بر روی سکوی اتاق نشسته بود نگاهی متفکرانه انداخت. معنای نگاهش را حدس زدم. اما پیش از آن که از آنچه به تصورش آمد وحشت کنم یهو ترس برم داشت که تصمیم نگیرد تا ما را به دنبال مادرمان به خارج از شهر بفرستد .
دوشنبه / 7 مهر 59
این یکی دو روز خبرهای خوبی از جبهه ی جنوب بگوش نمی رسد در بین مردم و پسران و مردانی که از جبهه در شهر درحال تردد هستند خبرهای نگران کنده ای اوج گرفته است.
هر کس چیزی می گوید یکی می گوید که نزدیکی پل کرخه زد و خورد بسیاری در جریان است گویا عراق قصد عبور از پل (جسر) نادری و سرازیر شدن بسوی دزفول را دارد.
بچه ها ناراحت هستند که ارتش تصمیم گرفته که پل را بدست خود با تی ان تی منفجر کند برخی که سری پر شر و شور دارند مخالف این کار هستندو عقیده دارند که باید جلویشان ایستاد و به رگبارشان بست .
پسر بسیجی که به دنبال پسر همسایه آمده بود با مسخره کردن این حرف داد زد آخه با ژسه و یک دو تا نارنجک میشه جلو این همه تانک رو گرفت ...
پسر جوانی که لباس سربازی به تن داشت و با چند نفر دیگر ظاهرا برای کاری به شهر آمده بود در حالی که اشک می ریخت می گفت بخدا قصد دزفول را دارند . دارند می آیند .... ودارند از روی پل عبور می کنند ...
قرار گرفتن منزل مان سر خیابان اصلی و تردد بسیاری که از طرف جاده ی محمد بن جعفر به سوی شوش و ... انجام می شود عین سیم تلگراف و یا تلفن باعث رد و بدل شدن تازه ترین خبر ها شده است . بی خیال هر چه خبر و شایعه هم که بخواهی بشوی دیگران نمی گذارند دهن هر آدمی که باز می شود اولین کلامش این است " بِگُووِن ایطور بِگُووِن اوطور"
اما ما جوانترها دچار یک حالتی هستیم .. بزرگترها که می ترسند و رنگ به رخ ندارند و آه وواویلا کرده دوازده امام و 24 هزار پیامبر را به شفاعت می طلبند اما ما جوان ها احساس نگرانی آنچنان و ترس و دلهره ای نداریم نمی دانم چرا .. داداشم که می گفت ما حالیمون نیست داره چه اتفاقی میفته ...
از بین بزرگترها برعکس مادرم که بسیار وحشت زده و نالان گریان و ترسان بود پدرم عادی بنظر می رسد و حتی حرف های افراد مختلف را که از دم مغازه و مسجد نزدیک مغازه و کوچه بازار نقل می کند گاهی خبری را بشوخی می گوید این است که ما دخترا احساس قوی بودن می کنیم.. ..
معصومه آذریان
یکشنبه 6 مهر 99 / دزفول