لغت نامه داستان جنجال عسب سواری در کوچه و خیابانهای دزفول
بزرگنمایی:
لغت نامه داستان جنجال عسب سواری در کوچه و خیابانهای دزفول
لغتنامه
آنچه در اینجا تعریف شده معنی عامیانه است و نه ریشه یابی و تجزیه تحلیل واژگان. آنچه منظور نظر قرار گرفته در واقع تعریفی از واژگان محلی است و از استاد ارجمند جناب آقای احمد افشاریان زاده خواسته شد واژگان و تعریف رفته بر آنها را از نظر گذرانده تا حق مطلب ادا شود. فرهیخته گرامی با توجه به ذیق وقت اصلاحاتی بر کلمات و معانی آنها اعمال کرده اند که نظر خوانندگان می گذرد. امید است با تمام کم و کاستی ها پذیرای نظر عزیزان باشد.
تلاش شد تعریف بعضی واژه ها و جملات محلی با تأخیر منعکس شود تا خواننده ذهن اهل خانه را در یافتن کلمات به تکاپو اندازد.
با سپاس
دکتر عبدالامیر مقدم نیا
● واژه های قسمت اول داستان جنجال عسبسواری. در کوچه و خیابانهای دزفول
عسبسواری :اسب سواری
خونهٔ مار محدکریم : منزل مادر محمد کریم
هَمٖی تَشِ هار : ( استاد افشاریان زاده هَمِی تَشِ هار«سُوْر» ،، سرکش،، خود رأی،، غیر قابل کنترل ،،)
جُفْ پا : جفت پا، دو پا
چٰاربٰا : چهارپا، استر، الاغ، قاطر و...
بُووه : پدر
دلته ده : چهار گوشه دلت را تیز کن، مواظب باش، حواست باشد، استاد افشاریان زاده معتقد است دِلتَهْ دِهْ ،، بادیده دل نگاه کردن و توجه داشتن،،
وَقَه : نام پرنده ای است که شب ها به وقت حرکت در آسمان صدایی شبیه اسمش از خود بروز می دهد. در فرهنگ مردم دزفول بَدیُمن می خوانندش
مٖی عِنْبِلها قَوین : مٖی یعنی داخل، میان آن، عنبله احشاء درون شکم، قوین یعنی سفت و محکم و در حقیقت قوی دل را گویند
لَچَر : فضول، شیطنت، دختر مَشْ عبدالمجید
قُولاب : تاول بر آمده بر سطح پوست
بِرِشته : سرخ شده، داغ شده
محد : محمد، پری : پری همان پروین است، گلاندام : نام دخترانه، هَفْ کُوَکی : نام دخترانه که برابر هفت پسر قیمت دارد. استاد افشاریان زاده معتقد است پَرِی ،،اسم خاص است، زیبا روی پ خوش چهره ، پری گونه،، پری وش ،،
کَلُویی : کربلایی، مُرتِی دو سری : مرتی همان مرتضی را گویند نسبت دو سری نحوه جمجمه سر وی از حیص درازی و پیشانی کشیده گفتن
شِمْبِل تُوسِله چِن : شمبل اسم است و توسله فضله خر، قاطر و اسب را گویند و دادن لفظ چن به معنی چیدن شغل پسر را در جمع آوری فضله ها به منظور استفاده از سوخت نام داده اند.
کِمبل گُوکُش : کِمبل نام مرد است که به معنی کوتاه قد هم می گویند و صفت گوکش به معنی قصاب و سلاخ گاو را گویند.
اَحَد قِیٖن خاله : احد نام پسر و نسبت دادن قین خاله به جهت نواقص در مهره کمر و نا متعادل بودن در راه رفتن را گویند. قین یعنی باسن و خاله یعنی خمیده، کج شده، نا میزان افشاریان زاده
رحیم لِیقَلُو : رحیم با نسبت لیقلو که همان روده است. در واقع از شدت لاغری به روده تشبیه کردن است
● واژه های قسمت دوم داستان جنجال عسبسواری. در کوچه و خیابانهای دزفول
شوادون : زیر زمین که بسیار گود و در ده متری و بیشتر دراعماق زمین حفر کنند
تاجدولت : نام زن
مُق : کله، جمجمه، مُقْ ،، مغز سر،، مُخ،، افشاریان زاده
هَلَه پِرتُون : استاد افشاریان زاده معتقد است هَلَهْ پِرتًونِی،، شتابان و بدون تأمل حرکت کردن،،
توراجه : اسم زن، نام پرنده ای زیبا در طبیعت که توراج خوانند
یتیم سُلطِه علی : یتیم بی پدر، سلطه مخفف سلطان علی است و منظور فرزند یتیم سلطان علی است
اَجَل گِرٰایٰات : اجل همان مرگ است و گرایات یعنی بگیرد شما را؛ استاد افشاریان زاده معتقد است مرگ فرا برسد. اَجَل،، مرگ زود رس ،، هزلر اجل گرفته بمیرد نه بیمار سخت،،
مٰار کُولِی زَنٰایٰات : مار کول، نوعی مار است که به کول مشهور است و زنایات بعنی ضربه ات بزند. افشاریان زاده می فرماید: مار کول نیشت بزند. : مارِکُلْ ،، مارکوتاه زهر آگین،، دم کوتاه در بیابانهای منجیل زیاد هست و زهری کُشنده دارند.
قَبٰاحَتْ : قبح داشتن زشت بودن
بُونبِبُون : بام به بام، پشت بام به پشت بام
یَ اَجَلِی گِرٰایٰات : ای که مرگت بگیرد.
سَرقَویٖن : دارای کله بزرگ و محکم
هَ بُورُم بِید : ه: همین، بورُم: توان، بِید: بود. همین تاب و توانم بود. استاد افشاریان زاده می گوید: هَهْ بُرُم بِید ،، تنها فرصت،، فرصت زیاد نداشتن،، بمحض شنیدن حرکت کردن ،، ناخودآگاه و غیر ارادی جستن،،
دَلِیز : دهلیز، دالان ورودی خانه
مُدْبَقْشان : مطبخ، آشپزخانه شان
کُرِی : جمجمه، کله سر کُرِی : استاد افشاریان زاده معتقد است کُرِی جمجمه گوشت تکیده و خالی است،، مَرِی کُرِی دو تِییِ یَهْ یعنی از تمام سر دوتا چشم دارد ازبس لاغر است کُرِی ،، در قدیم بجای ظروف نگهداری حبوبات کدو بزرگ را ازقسمت بالا سوراخ کرده درونش را خالی میکردن و از آن برای نگهداری حبوبات استفاده میکردن ،، آن را هم کُرِی میگفتند
نِقِشَش : در اینجا منظور نفسش، صدایش
مازهام : پشتم، کمرم، ستون فقرات کمر
پَل پُو بُورِیٖدَه : نوعی نفرین است. پل پو: گیسو درهم بافته شده، بریده: پاره و جدا شده، کسی را گویند که از غم فراق بستگان گیسو خود را بریده باشد
ایوان شدادی : ایوان های بزرگ، رفیع و پر ابهت
بُووِی بُووَم : اینجا خطاب به جد و نشان بهدبزرگی گفتن ایت پدر پدرم، پدر بزرگم، جدم
بُویی : باشی
پَ چِتَه: پس چه شده
سیٖکَک زَنُون : حالتی در گریه سک سکه زدن در وقت گریه کردن
اَنگُون : ظرف مخصوص پخت نان، جای قرار گرفتن نان های پخته شده
سعبات : سابات، زیرگذر که بین چند خانه در مسیر کوچه تعبیه کنند. جناب افشاریان زاده می فرماید: سعبات،، سایه بات ،، سایه بودن ،، درسایه پناه بردن،
خونهٔ طِلُویی : از خانواده های مشهور، متدین و متمول دزفولی
کُولْکُولٰا : نام یک بازی محلی، پِشکل چال، علف چال و... نیز گویند
تِیر تَخش : پرش و تیر رفتن سریع، چون تیر رها شده از کمان، سریع دویدن اسب را گویند
دا : مادر، مادر بزرگ هم گویند
کِل : هلهله زنانه که به وقت شادی زنان از دهان خارج کنند
بِ شِرَقْ نِید : با صدای بلند و نهیب زننده می نواخت، شِرَق: صدای کشیده و گوش خراش
مَش وُه لی : مش: مشهدی، وه لی: نام قدیمی زن است احتمالا از والی گرفته شده باشد. مانند دولت
رییَه : جان پناه، دیواره دورتادور دور پشت بام
خوون کاری : عنصری در تزئینات جداره رویی دیوارهای بیرونی در معماری سنتی دزفول
مَ مُراد کاید گپ : نام شخصیتی محترم از عشایر بختیاری دزفولی که در کار معامله چارپایان بود
جُول : پالان (اصلاح افشاریان زاده)
پَخشَ رونک : توری که بافته و آن مهرهای جیل به رنگ سبز و آبی می دوختند و به دلیل داشتن شرابه های نخی پشه ها از دور کله چارپا دور می شد
لِسبَک : مهره هایی از جنس جیل که به رنگ سبز و آبی برای تزئینات بکار بندند
● واژه های قسمت سوم داستان جنجال عسبسواری. در کوچه و خیابانهای دزفول
پَکْوپُوز : جلوی دهان اسب
آش : چلو، پخت برنج
مَدبق : آشپزخانه، ریشه عربی دارد
اَقذَرِ زیر عفتو مَوِیس بُوهُوشِ بووی : استاد افشاریان زاده معتقد است بِیْهُوش صحیح است ،، باهُوش هم گفته میشود یعنی بیحال شدن. معنی: این قدر زیر آفتاب نمان از شدت آفتاب بیهوش خواهی شد
کِیرَهپَز : کوره، پخت کوره، اینجا منظور کوره پخت آجر است افشاریان زاده می فرماید کِیرَه پَز ،، کسی که مسئولیت پخت کوره را دارد
دُو رَه هُون رَه : میانه راه
عُرضِ : معذرت خواهی. افشاریان زاده
ریٖ یِش خٰاکِشْتَر رِیزِن : بر روی عمل انجام شده سرپوش بگذارند. خاکستر بر چیزی ریختن تا عیبش هویدا نشود کنایه است
فَن فَرٰاخُونِی : محوطه باز جلوی خانه، مسجد، بازار و ...
تِیَّه بُوق کُورِدَه : چشم های از حدقه بیرون جهیده، حیران مانده
خٰارِش : خواهرش
خُونَ شُون :منزلشان
سِیٖل : تماشا، نگاه کردن
بٰاشْتِ : کنایه از ضربه آرام، هوایی، سایه ای، استاد افشاریان زاده می گوید: باشتِیْ ،، کمی شباهتی ،،
فحْمِ فِتِیٖلِه : فحم حالتی در خفگی گلو به وقت گریه، دق کردن، خاکستری رنگ رخسار شده استاد افشاریان زاده معتقد است فحم ،،زغال است ،، زغال شده مثلا فلانی اَ گریوه فحم بی یس یعنی سیاه شد ،، فَحَم «زغال، فَحَم عربی است سوخته و لوله شده در خود پیچیده،، فَحمِیْ فِتِیلَه،، افشاریان زاده
مَمَ شازده : مم یعنی مادر، شازده خلاصه شده شاهزاده
هان رُولَه : چه شده فرزندم
دا مُوْئینِی قشنگُم،، رُولَه بین لُو و رُو گفته میشود،، مادرم، دختر نوجوان قشنگ من (اصلاح افشاریان زاده )
مَ گِریٍوا داغتَ نَبِینُم : گریه نکن مرگ تو را نبینم (اصلاح افشاریان زاده )
اُسُور مُوسُور : از گرد و خاک پاک کردن
هَم چِ خِنْگِی زِی یَه؟! : باز چه فتنه ای به بار آورده ای؟!
عَبٰاس مابین مُو کاری نکُوردُمَ : نوعی قسم خوردن : حضرت عباس بین من و این حادثه شاهد باشد هیچ کارخطایی نکردم
نِیٖتَرِی : نشگون گرفتن
اَ دُولِ گَدَم : استاد افشاریان زاده می گوید: دُولِ گَدَم به تُهیگاه گفته میشود و به شکمی که روی کمربند افتاده باشد هم گفته میشود،، از کرک پهلوی کمر، بغل های شکم
نِیمِّ گِلَّم بٰایٰا اِتَ اِی عِسْبَ کم دٰاشتِیٖم کنایه از بدیُمن بودن اقبال، اما جناب افشاریان زاده معتقد است نِیمِیْ گِلَّم بایا، کنایه از گِلِّه کردن است یعنی گله کردنم به آخر نرسد.
شَوَق دَمُون : صبح زود، وقت طلوع شفق، دمیدن زل آفتاب
یَه نُونِی خُورُونِ بَنُونَ : یک نان خوردن بناها، پیش ناهار خوردن عمله، کنایه از وقت پیش از ظهر است در طبقه عمله بنایان
مَمَ حجی صحرابدری : مادر حجی که خانه ایشان در منطقه صحرابدر هستش
بَووَه حجی : پدر حاجی
همشون آین : جملگی بیایند
پَسِ گِیْوامَ : یا شِرّامَ یا سُرَکامَ یا پُوْزارُمَ .. (اصلاح افشاریان زاده) پس، انتهای گیوهایم
وَر کَشِیٖدُم : بالا کشیدم (اصلاح افشاریان زاده)
اُوسٰارِ : افسار، اینجا لجام اسب
نِسَّه بِید : نشسته بود
حیدرخانه : از محله ها قدیمی که ظاهرا شهری بوده که بعدها رفته رفته به دزفول متصل شده است. جناب آقای افشاریان زاده می گوید: حیدرخانه پیروان شیخ حیدر شیخ جنید از بزرگان صفویه و شیخ صفی الدین اردبیلی هستند.
صحرابدر مشرقی : استاد افشاریان زاده گوید : صحرابدر مشرقی از محلههای قدیم دزفول که اکثراً به کشاورزی و باغداری اشتغال داشته اند، صحرا بدر موسوم به نعمت خانه پیروان شاه نعمت الله ولی
سِدْقٖی سَرِت بٰام : صدقه سری تو باشم، دعا
دٰا دِلتَه دَه : نوعی دلواپسی همراه با موفقیت، دعاگو، مادر مواظب باش، حواس و چهارگوشه دلت روشن باد
گَووِه : انتهای کوچه های تنگ و بن بست شده که دید نداشته باشد.
مٰارسَفَرعَلی : مادر آقا سفر علی
مُرشِد بَکُون : محله ای از منطقه حیدرخونه که به اسم مرشد بک ها مشهور بوده
پُولُوْدِیُون : محله ای از منطقه حیدرخونه که به کار فولادسازی اشتغال داشته اند (اصلاح افشاریان زاده)
عَلّاگَه : سبد، واژه عربی است (اصلاح افشاریان زاده)
سَر شُون : بر روی شانه (اصلاح افشاریان زاده)
خِیِّابُون رُمنِیٖدَه : خیابان شریعتی قبل از احداث پل
بِنگِشتِی یُون : محله ای از منطقه مسجد که به شغل صید گنجشک اشتغال داشته اند
سُقل: وسیله نقلیه که سه چرخ داشت و برای جابجا کردن بار از آن استفاده می شد. (اصلاح افشاریان زاده)
عِیدی بی ریش : عیدی نام شخصیت مردی است که ریش نداشت
اِشْتُو : عجله، به شتاب، عجول (اصلاح افشاریان زاده)
گِرُفْتُومِت : بگیرم تو را
دو قَلِت کُنُوم : تو را دو تیکه بکنم، افشاریان زاده گوید بهتر است نوشته شود دُوقَلتِ کُنُم.
غُلُوم پاسِبُون : غلام پاسبان، از شخصیت های خوش نام دزفول، افشاریان زاده گوید غُلُومِ پاسَبُون «پاسبانی متعلق به غلام است»
شٰارُکْنِ دِین : استاد افشاریان زاده می فرماید: شارُکنَ دِین،، نام بقعه ای مشهور به شارُکنَ دِین،،
اُوْ رِیْتِییُون ،، محله ای از محلات صحرابدر مشرقی، آب برنج به دزفولی اُوْه رِیٖت گویند. افشاریان زاده
عَبدِل مُفُو : عبدل مخفف عبدالله است و از جهت آبریزش مداوم دماغ به مفو مشهور بود
نویسنده : دکتر عبدالامیر مقدم نیا
ویراستار : فریده آرامیده
نظار بر واژهنامه : استاد احمد افشاریان زاده
تدوین در سایت : محمد باقر مقدم نیا
لینک قسمت اول
http://www.sobhemellatnews.ir/fa/News/35592/
لینک قسمت دوم
http://www.sobhemellatnews.ir/fa/News/35637/
لینک قسمت سوم
http://www.sobhemellatnews.ir/fa/News/36277/