بزرگنمایی:
در قسمتی از شعر مفتون امینی با نام "میاد تو لحن" که ....
در قسمتی از شعر مفتون امینی با نام "میاد تو لحن" که در مجله فردوسی در سال 1346 به چاپ رسیده بود، از "آقا رضاها" یاد می شود. اما منظور از آقا رضاها چه کسی یا چه کسانی بودند؟
آقا رضاها همه باش، لجن
می خوان بِکشَن،
اونو تو لجن.....
"آقا رضاها" در این بیت به احتمال زیاد رضا براهنی شاعر چپگرای ایرانی است و اشاره دارد به ماجرای دشمنی این دو شاعر که منجر به کتک کاری یا بهتر بیان شود، کتک زدن رضا براهنی توسط نصرت حکیمی شد.
اما ماجرا از آنجایی آب خورد که رضا براهنی قلم خود را بر علیه شاملو نشانه گرفت و به نقد احمد شاملو پرداخت، و شاملو نیز متقابلاً شروع به پاسخ دادن. نصرت رحمانی شاعر و دوست نزدیک احمد شاملو به او توصیه می کند که پاسخ رضا براهنی را با مطلب نوشتن ندهد، بلکه با کتک زدن وی را پاسخ بدهد. نصرت رحمانی در کافه فیروزی - جایی که امروز دیگر وجود ندارد و در روزگار خود رقیب کافه نادری به شمار می رفت- رضا براهنی را زیارت کرده و او را مورد نوازش و ضرب و شتم قرار می دهد و یا به عبارتی منسوب به دیگران برای او چاقو نیز می کشد، رسمی که در سینمای آن زمان هم رایج بود و امروز به واسطه پیشرفت علم دشنه و آلات برنده سرد جای خود را با سلاح گرم عوض کرده اند. از متن نامه ای که جلال آل احمد بعدها برای نصرت رحمانی می نویسد، می توان دریافت که ماجرای این جدل ها ادامه دار بوده اند، به نحوی که در این نامه جلال آل احمد شعر نصرت رحمانی را به پرونوگرافی شبیه داسته است.
داستان جدال های لفظی، قلمی و بعضاً فیزیکی شاعران فقط بین رضا براهنی و شاملو رایج نبود؛ در این میان می توان به "مربع مرگ" اثر رضا براهنی اشاره کرد که در آن به چهار شاعر نوگرای معاصر، یعنی هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، فریدون مشیری و نادر نادرپور تاخته بود و باعث شده بود که هر کدام با دار و دسته و مریدان خود در هر فرصتی برای تاختن به یکدیگر استفاده کنند، که این موضوع به یک جدال ادبی پر سر و صدا در زمان خودش تبدیل شده بود. این جدال ادبی – تاریخی ( البته تاریخی از نوع معاصرش) باز می گردد به جدال دسته جمعی هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، فریدون مشیری و نادر نادرپور با محمدعلی سپانلو، رضا براهنی و جلال آل احمد در کاخ جوانان که موضوع طنز مجلات آن زمان هم شده بود.
از دیگر مجادلات لظفی می توان به جدال لفظی رهی معیری و شهریار به روایت یدالله مفتون امینی اشاره کرد. مجادلات لفظی در تاریخ ادبیات معاصر ما با توسعه رسانه ها و افزایش سواد رسانه ای رنگ های دیگری به خود گرفت، که یکی از ویژگی های آن پرخاشگری های واکنش سریع بوده و می باشد. در دوران کلاسیک و ادبیات کهن ایران، شاعران ما به دلیل نبود تلفن، روزنامه های کثیرالانتشار، تلویزیون، رادیو، پست، اینترنت و رسانه های اجتماعی نوین، مجبور بودند در پاسخ دادن صبر کنند. یا شاید اگر دوست نداشتند صبر کنند، به علت نبود امکانات مجادله نوین، باید تن به صبر می سپاردند. هر چند در ادبیات کهن نمونه های بسیاری از مجادلات ادبی دیده می شود که یا رنگی بسیاری جدی دارند یا طنزگونه، اما به ندرت می توان جایی از مشت کاری شاعران مطلبی را خواند؛ دست کم نگارنده این متن به دلیل فقر ادبی به یاد ندارد. مثلا آنجا که ابوالفضل بیهقی آهنگ نقد بوسهل زوزنی را در جاودان اثر خود، تاریخ بیهقی دارد، چنین در مورد بوسهل می گوید: "این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده – و لا تبدیلَ الخلقِ الله- و با آن شرارت، دلسوزی نداشت ....." و بیهقی چه بزرگوارانه کسی را که دوست استادش بونصر مشکان را به بالای دار کشیده و بر او بدی ها کرده است، با چه ظرافت اخلاقی خاصی توصیف و تشریح می کند. در بیشتر مجادلات کهن زیرکی خاصی در مجادله نهفته بود که جایگاه شخصیتی دوطرف را بالا می برد و این لازمه ادبیات تحلیلی یا Interpretive Literature است. البته باید گفت این ویژگی هنوز هم میان شاعران پارسی گوی ادامه دارد؛ اما نه به رنگ و قوت گذشته.
این جو جدال ها و تاختن های بی امان هنوز و امروز هم سفت و سخت پای بر جای می باشند. هر گوشه ای از جامعه روشنفکران ایران را بنگری، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، همواره این جدل های توام با بی احترامی و تخریب شخصیت را کمابیش در خواهید یافت. البته این جدل ها را باید اساس آزادی بیان و تحمل نقد دانست یا خیر، باید به نظر شخصی مخاطبین واگذار کرد، اگرچه نقد ادبی در ایران هنوز جایگاه غیرجناحی، ادبی و فلسفی خود را نیافته است. شاید این ویژگی شعر و ادب پارسی باشد که همانظور که شعرش در وزن عروضی و قالب از شعر کهن سنتی پیروی نمیکند، شاعرش نیز از رفتار و آداب شاعران کهن نیز پیروی نکند.
در پایان اشاره ای می کنم از مجادله ادبی حافظ و صائب تبریزی
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
فریبرز محمدخانی- صبح ملت نیوز