آدمیان برای یکدیگر کافی اند
رخدادهای شوم اجتماعی و دیدگاه فرشته مرگ در نمایشنامه هشتمین سفر سندباد اثر بهرام بیضایی
فرهنگی - اجتماعی
بزرگنمایی:
روزنامه ایران صحفه حوادث را باز می کنم و می خوانم که ...
روزنامه ایران صحفه حوادث را باز می کنم و می خوانم که دختر قربانی پدر معتاد خود شد، سربازی در تایلند به مردمان آتش گشوده است، آموزگاری بازنشسته که به زندگی فرزند معتادش با طنابی گرداگرد گردنش پایان داده است، و یا دانشجوی دستفروشی که با دشنه ای در دست قلب انسان دیگری را از تپیدن بازداشته است و ده ها داستان غم انگیز و وحشتناک دیگر که هر روز در این برگ روزنامه جولان می دهند و حرفی تازه برای گفتن دارند، داستان هایی که شبیه به تراژدی تئاتر زندگی هستند. آنجایی که در ادبیات تحلیلی خود را با شخصیتی که دچار تراژدی شده است، همزاد می پندارید، با خواندن این صفحه نیز دچار تردید و تعمق بیشتری می شوید تا خود را هر چه زودتر اصلاح کنید. باید به ادبیات پناه ببریم و با کتاب همنشین شویم تا از ترس های روزمره زندگی گریزی به درون خود داشته باشیم. اما این فروپاشی اجتماعی جهانی قصه ای نیست که به این سادگی ها بتوان از کنار آن گذشت.
اگر با آثار بهرام بیضایی آشنا باشید به یاد جملات پایانی نمایشنامه " هشتمین سفر سندباد" خواهید افتاد؛ آنجا که فرشته مرگ در ظاهر یک شعبده باز با سندباد سخن می گوید، سندبادی که اکنون پس از هزار سال در جستجوی حقیقت با دشنه ای در کمر با مرگ روبرو شده است و مرگ یا حقیقت با او چنین می گوید: " امروز پایان عمرها از دست من بیرون است. هرگاه سروقت تنابنده ای می روم می بینم که پیش از رسیدن من او پایان یافته است؛ بدست یک میرنده دیگر! گاهی به دست یک دوست! این همه ابزارهای کشنده را که ساخته است سندباد؟ امروزه هر کسی برای دیگری مرگ است! من به موقع می رسم، اما آنها زودتر رفته اند. سالهاست که دیگر به من نیازی نیست. آدمیان برای یکدیگر کافی اند. "
بیضایی در پایان نمایشنامه "هشتیمن سفر سندباد" به درستی به مسئله مرگ پرداخته است و هر چند کوتاه، از دیدگاه های متفاوتی بدان پرداخته است. حقیقتی که در نهاد انسان معاصر همچون یک جنون پدیدار گشته است. صحفه حوادث روزنامه ها حقیقتی را در لابلای ادبیات مشمئز کننده خود جای داده اند که بی شباهت به سخنان پایانی فرشته مرگ و آغاز سفر هشتم یعنی مرگ سندباد نیست.
فریبرز محمدخانی - اختصاصی صبح ملت نیوز