بزرگنمایی:
نام: ابوذر پاکروان
سال تولد: 1359
محل تولد: اندیمشک
محل اقامت: اندیمشک
مدرک تحصیلی: کارشناسی ارشد جامعه شناسی
شغل: کارمند سد کرخه
تاریخ شروع شعر: حدودا اواخر دهه ی هفتاد به صورت مبتدی و بیشتر علاقه مند و اوایل دهه ی هشتاد به صورت جدی فعالیت ادبی را ادامه داده است
قالبی که در آن شعر می سراید: کلاسیک، سپید
زبان یا لهجه ای که شاعر تا کنون با آن شعر سروده است: فارسی معیار
جوایزی که شاعر تا کنون به دست آورده است: پاکروان حدودا سی تا سی و پنج جایزه ی بین المللی و کشوری و استانی در زمینه ی شعر دارد که از جمله ی آنها می توان اشاره کرد به
برگزیده ی سیزدهمین جشنواره ی بین المللی شعر فجر
برگزیده ی اولین جشنواره بین المللی شعر آدینه ی مهر
برگزیده ی شعر سراسری نیاوران
برگزیده ی شعر سراسری پستو
کتاب های سال استان خوزستان از 93 تا 95 و 96
کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال 97
زمینه تحقیقاتی و مطالعاتی شاعر: شاعر بیشتر کتاب هایی که به حوزه ی ادبیات مربوط می شوند را می خواند و کتاب هایی که به حوزه های مختلف جامعه شناسی ارتباط پیدا می کنند و اعتقاد دارد این دو در کنار هم فهم بهتری از ادبیات و زندگی را در پی دارند
نام کتابهایی که تا کنون چاپ کرده است: سه مجموعه شعر
ابراهیم بابا دارد با نشر هزاره ی ققنوس
حوری که بچه هایش را در جهنم انتشارات هزاره ی ققنوس
و دومینو انتشارات فصل پنجم
زمینه تخصصی شاعر بجز شعر: جامعه شناسی
نمونه ای از اشعار:
1)
تنهایی
گاهی یک نفر است
در خانه ی سالمندان
بیشتر اتفاق می افتد
تنهایی
گاهی دو نفر است
کشف می شود
با مشتی گره کرده
و چند عدد قرص
تنهایی
حرکتی دسته جمعی است
رد شدن زنی زیبا
از کنار چند کارگر ساختمانی
چه کسی نقش داشته است
در ایستادن درختی لبه ی پرتگاه
که سایه اش
هر صبح به دره می افتد
به چه چیزی
می تواند فکر کرده باشد
کسی که مبل های دو نفره می سازد
و تنهایی درختی را جابجا می کند
نگاه کن
به لبخند خانگی این قاب عکس
ما با کبوترهای جلد چه کردیم ؟
با آن شال قرمز کانوایی
در زمستان های بعد
گردن چند آدم برفی دیگر انداختیم؟
زیبایی ات
طور دیگری از خانه بیرون می رفت
طور دیگری برمی گشت
و من
تنهایی دسته جمعی مردی هستم
در آلبوم های عکس
که می خواهد تا آخرین لبخند
در شومینه بسوزد
2)
دست کشیده اند به موهای تو
پرهایشان
سیاه شده است کلاغ ها
نگاه کرده به آن لب های سرخ
چاقو
هر پوستی را از آن پس خراش می دهد
دوست دارد
ببیند خونش را
چه چیزی را دیده است؟
گنجشکی که می کوبد سرش را به پنجره
تقصیر توست
رودخانه ی سرگردانی که از وسط شهر می گذرد
پیراهنی مردانه
بین چند بلوز زنانه در کمد
که دوست ندارد
هر روز برود به اداره
حواس پرتی خیابانی
که عابرهایش را
می برد به خیابان های دیگری
تقصیر توست
هر کسی فکر می کند جایی مرا دیده است
دست هایت را جلوتر بیاور
بگذار درک کنم
از پیری نیست
لرزش دست پیرمردهای نشسته در پارک