نوابغ مستبد و سوسیالیسم
سوسیالیسم ماشینی صادق، احساسی و نیکوکارانه که هرگز حرکت نمی کند.
سیاسی - بین الملل
بزرگنمایی:
آنجا که نیچه در اثر جاودان خود، انسانی بسیاری انسانی می گوید: "اگر روحی علاقمند به اِعمال استبداد باشد و ....
آنجا که نیچه در اثر جاودان خود، انسانی بسیاری انسانی می گوید: "اگر روحی علاقمند به اِعمال استبداد باشد و آتش این علاقه را پیوسته روشن نگه دارد، حتی این استعداد اندک ( در سیاستمداران یا هنرمندان) به تدریج مبدل به نیرویی طبیعی و مقاومت ناپذیر می شود"، باید پذیرفت که جوامع سوسیالیستی در هر شکلی دارای نخبگانی بوده و هستند که سوسیالیسم را به یک نیروی طبیعی و مقاومت ناپذیر و نابود نشدنی تبدیل کرده اند. نخبگانی که برای احقاق جامعه بی طبقه خود به طبقه ای دیکتاتور و هوشمند تبدیل شدند. تقریبا جوامعی سوسیالیستی که رهبران کاریزماتیک هدایت سکان آن را برعهده گرفته اند، منجر به سوسیالیست اقتدارگرا می شوند. اقتداری که منطق و تئوری آن در تضاد با احزاب، سیاست چند حزبی، آزادی تجمع و آزادی بیان هستند. نگاه نظام های سوسیالیستی به دولت، هر چند که از خودشان باشد، یک نگاه طبقاتی است، بدین منظور که دولت عامل بوجود آمدن طبقات است و آنرا ابزار طبقه متوسط و بورژوازی می دانند و اعتقاد به اضمحلال دولت دارند، نگاهی که ذاتش انقلاب رمانتیکی است و به هر شکل می کوشند تا به دولت مرکزی ضربه بزنند، حال این ضربات عمدتاً به نفع منافع ملی یک کشور نباشد. در چنین جوامع سوسیالیستی اقتدارگرا، صنایع سنگین و توسعه کشور همسو با توجیهات سیستم تک حزبی پیش می رود و چون توان توسعه و تعالی جامعه را آنچنان که وعده داده بودند، ندارند، دست به توسعه یکسان سختی در جامعه می زنند، آنچنان که هاینتس کسلر، وزیر دفاع ملی آلمان شرقی در پاسخ به این سوال که آیا شهروندان سوسیالیست آیا اکنون از افزایش ازادی ها خشوند هستند پاسخ داد: "میلیون ها نفر در اروپای شرقی اکنون از استخدام ازاد هستند، از خیابان های امن آزاد هستند، از مراقبت های بهداشتی آزاد هستند، از امنیت اجتماعی آزاد هستند". و همانطور که البرت هوبارد، فیلسوف آمریکایی که 60 سال بر روی سوسیالیسم تحقیق کرده بود گفت: "سوسیالیسم یک تئوری صادقانه، احساسی و نیکوکارانه است که تنها یک ایراد دارد، و آن این است که ماشین سوسیالیسم کار نمی کند".
در اصل باید گفت که کارایی سوسیالیسم منوط به دیکتاتوران نخبه اش است که بعد از خود دو نتیجه بیشتر به همراه ندارند؛ یا فروپاشی جامعه بی طبقه اشان یا فرو رفتن افراطی به دامان کاپیتالیسم. نظام های سوسیالیستی در توجیه اتوپیای اقتصادی خود پا فراتر گذاشته اند و در فلسفه خود به شکلی مطلق سیستم سوسیالیسم را بی عیب و نقص می دانند به نحوی که اگر در هر مقامی با آنان مخالفت شود و یا با آنان همگامی رخ ندهد ، شخص مربوطه دیگر یک سوسیالیست نیست. اما تمای این گفته ها از نظر یک مارکسیست مغلطه است، ولی در رجوع به آموزه های ایشان واژه هایی در اختیار قرار می گیرد که فقط کافیست آنها را بازگو کنید؛ استبداد پرولتاریا یا دیکتاتوری پرولتاریا. اصطلاحی مارکسیستی که توسط کارل مارکس در کتاب "نقد برنامه گوتا" آمده است. از نظر مارکسیست ها بورژوازی دستاورد عصر استقرار دولت-ملت و رهایی از فئودالیسم، یک دیکتاتوری بورژوازی است. از نظر کارل مارکس حکومت دوره انتقالی به کمونیسم باید همراه با دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا همراه باشد. آنچنان که در شوروی، ویتنام، کامبوج ، کره شمالی و کوبا و .... منجر به جنایت های بسیاری شد. واژه و تفسیری که باورمندان آن می کوشند آنرا یک مفهوم غیر استبدادی نشان دهند. اما همانطور که نیچه می گوید:" امری نامشخص و پیچیده را مهم تر از امری مشخص و ساده می دانیم" و باورمندان سوسیالیسم نیز این امر مشخص و ساده دیکتاتوری پرولتاریا را به یک امر نامشخص و پیچیده دیگر تبدیل می کنند به نام هژمونی کارگری. اما مرور تاریخ کشورهای سوسیالیستی اقتدارگرا کاملا گویای این مسئله هستند که آنچه بر سر ملت ها رفته است از نوع دیکتاتوری نخبگانی مانند لنین و استالین بوده است یا حمایت از طبقه کارگر، طبقه ای که در جوامع آزاد از حقوق و رفاه بیشتری برخوردار بودند تا جوامعی با هژمونی طبقه کارگر!
فریبرز محمدخانی - صبح ملت نیوز