بزرگنمایی:
بی تاب دیدارش بودم. اربعین که نزدیک می شد دل من پر می کشید سوی بین الحرمین و هم نوای عزا داران و عاشقانش ناله « یا لیتنا کنا معکم » سر می دادم غوغایی بود در دلم. و سیل اشک که گونه هایم را خیس می کرد. آقا !! ترا به آقاییت قسم ، اصلا به عباست به علی اصغرت قسم مرا هم دعوت کن,
اربعین عشاق
کهکشانی از پیاده گان
بی تاب دیدارش بودم. اربعین که نزدیک می شد دل من پر می کشید سوی بین الحرمین و هم نوای عزا داران و عاشقانش ناله « یا لیتنا کنا معکم » سر می دادم غوغایی بود در دلم. و سیل اشک که گونه هایم را خیس می کرد. آقا !! ترا به آقاییت قسم ، اصلا به عباست به علی اصغرت قسم مرا هم دعوت کن, زمزمه ای که ورد زبان این روز هایم می شد .
امسال خدا رو شکر قرعه بنامم افتاد و برای اولین بار قسمت دیدارش نصیبم شد.
به مرز که رسیدم در خیل عظیم مشتاقانش گم شدم. هر قدم که بر می داشتم صدای تپش قلبم را بیشتر احساس می کردم.
پایم که به خاک عراق رسید حبابی از عشق مرا در بر گرفت چون کودکی در آغوش امن مادر . احساس آرامش و نسیم بوی آشنای یار بر دلم آهنگ عشق می سرود.
همراه مشتاقان دیدار مولایمان حسین (ع) سوار یکی از صد ها ماشین، آماده حرکت شده و بهسوی نجف به راه افتادیم . با اذان صبح درشهری که قرعه ی اولین بودن به نامش افتاده است ، "العماره " جهت ادای نماز توقف کردیم.
وصف شنیدها را اکنون به عینه می دیدم . خیل عظیم عراقی ها از زن و مرد و بچه از پیر و جوان که به راه زده و طی طریق می کردند , و بعضی ها با پایی برهنه .آن هم این مسیر طولانی را نزدیک . به 500 کیلومتر تا به مولایشان برسند.
خدایا این چه عشقی است که چنین شور و هیجانی در قلب و روح و ذهن مشتاقانش به پا کرده بود. موکب های بهم چسبیده با فریاد دعوت به سفره ابا عبدالله ، از زوار ش با دل و جان با آنچه که داشتند ودر طبق اخلاص خود نهاده بودند پذیرایی می کردند . هدفی مشترک , و عشقی مشترک نمود عینی وحدت ما ایرانی ها و عراقی ها شد ه بود .
حرف از نژاد و مذهب و قومیت حرفی عبث و بی معنی بود. هدف ارادت و عشق به حسین(ع) لذت مشترک همه بود. و سفره ، سفره وحدتِ یک دین و یک ایمان و یک عشق و یک هدف . همه چیز حسین (ع ) و دیگر هیج .
اولین نماز صبح به جماعت با برادران عراقی بر یک فرش خوانده شد , فرش یکی بود و مالکیت زمین بی معنا. آنجا بود که یاد «کل ارض کربلا و کل یوما عاشورا» افتادم. زمین از خدا و ما هم همه بسوی او و این نه نژاد می شناسد و نه مکان.
به سوی نجف حرکت کردیم و پس از حدود هشت ساعت به به آنجا رسیدیم.
پایم را که بر خاک نجف گذاشتم چون کودکی که دست مادرش را رها می کند و به سوی خواسته اش به شتاب می رود یکسر بسو ی بارگاه ملکوتی مولا علی (ع ) حرکت کردم. چشم و گوش و نگاه و تمامی حواسم بارگاه مولایم بود .
بایستی می رفتم ادب حکم می کرد تا اذن بارگاه فرزندش حسین را از او بگیرم.
وارد حرم شریفش که شدم تمام بدنم می لرزید.حسی عجیب داشتم بارگاه امام اول مسلیمن جانشین پیامبر, مولود کعبه, فاتح خیبر، همسر فاطمه (ع) و .. و.. و... همه به یکباره بر ذهنم نشست و حسی شیرین و پرواز گونه از دیدار مولایم بر دل و جانم مستولی گشت .خیل عظیم دوستدارانش تمام صحن حرم را پر کرده بود و صدای مداحی و مرثیه سرایی و روضه خوانی در گوشه گوشه صحن های حرم شنیده می شد و جمعیتی که در حزن و اندوه غرق بودند و با مولای خود عشق بازی میکردند
حال و هوای عجیب حرم و عاشقانی که از همه جای وطن و هر قومیتی از نژادهای مختلف و کشورهای مختلف, یکپارچه و متحد جمع بوده مشغول عبادت و زیارت بودند , سجده شکر به جا آوردم که به چنین سعادتی نایل گشته ام . اعمال زیارت را بهجا آورده و رو به حرم دل را از بغض های فرو خفته خالی کردم.
اجازه رفتن به بارگاه فرزندش را طلبیدم . شب را نجف خوابیده و صبح راهی وادی السلام شدم و پس از زیارت به سمت کوفهبال گشودم . ورودم به کوفه با دلتنگی عجیبی همراه شد فضایی سنگین بر قلب من فشار می آورد .
گویی صدای ناله های علی "ع " ،مصیبت ها و زجر ها و خیانت ها یی که بر او روا داشتند ، ناله های کاروان اسرا , خطبه های زینب ، همه و همه هنوز در این ازدحام و هیاهو به گوش می رسد. با قلبی پر از درد به مسجد کوفه رفتم. مکانی مقدس وبا برکت. مسجد کوفه نیز مملو از مشتاقان و دل دادگان بود. عجب حس حالی داشت مسجد کوفه. و زیارت محراب علی (ع ) و خواندن نماز در مکانی که هنوز زمزمه های نماز خواندن های مولا به گوش جان شنیده می شد.
مسجدی که جایگاه به گل نشستن کشتی نوح , مقام جبرئیل و مقام امام زمان "عج" مقام حضرت آدم ، مقام خضر نبی ، مقام امام زین العابدین "ع" مقام ابراهیم نبی "ع" مقام نوح ، مقام پیغمبر (ص) مقام امام صادق "دکه القضا " "بیت الطشت ، محراب علی ، بارگاه مسلم ابن عقیل. بارگاه مختارثقفی و بارگاه هانی ابن عروه درآن قرار دارد .
با این همه عطرِحضور امامان و رسولان گرانقدر دل کندن و رفتن سخت خواهد بود شکر خدا که همراه با اعمال زیارت و نماز های خاصه این مکان مقدس توفیق خواندن نماز های جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا نیز همراه با جمعیت عاشق در مسجد کوفه نصیبم شد.
به قصد زیارت منزل علی (ع ) از مسجد کوفه خارج شدم.
اگر چه منزل باز سازی و با تغییراتی همراه شده اما چهار چوب کلی آن خانه ی محقر و ساده بودنش با اطاق های کوچک آن از پَس این همه قرن هنوزگواه صادقی بر ساده زیستی خلیفه مسلمین بود .
منزل پا برجا مانده بود تا ما بیاموزیم زندگی بی پیرایه را , اگر دریچه قلب خود را باز می کردی با تمام جان حضور علی (ع) و فاطمه (س) زینب (س) , حسن (ع) و حسین (ع ) و گام های استوار پیغمبر (ص) را می توانستی حس کنی. حسی که وصف آن در عقل هم نمی گنجد.
پایم که به اطاق کوچکی موصوف به محل غسل علی(ع )رسید از حال رفتم. چه غریبانه کفن شدی مولای من. «وَالْعَصْرِ, إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْر» همراه اشک های من و نوای ناله هایم بر روح و قلبم جاری می شد. پای رفتن نبود .
دل در گروِ عطر یار داشتم و سودای , «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِین»
در کنار منزل علی (ع) زمینی خشک و پرخاک بود که روی تابلویی که در مقابلش وجود داشت نوشته شده بود « دارلعماره » یا للعجب . کجا رفت آن غرور و نخوت ظلم و جور و گردن کشی های کاخ نشینانه به خاک نشسته.
«وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»
وای بر ما اگر که حب چند روزه دنیا ما را بفریبد و از خدای مان دور مان کند .
« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ »
به بارگاه میثم تمار آن صحابه با وفای پیغمبر رفتم, بارگاهی نه به شایستگی بارگاهش در بهشت اما با صفای زمینیش. حس و درک تحملش در مقابل شکنجه ها ی این نابخردان دنیا پرست به آدمی مقاومت و صبر و محک عشق و ایمان به خداوند می آموخت.
از مسجد میثم تمار که خارج شدم ماشینی از برادران عراقی در حالی که چند هموطن در آن سوار بودند ایستاد و گفت : منزل ، منزل ..چه ساده و بی ریا و چه عاشقانه کمر به خدمت زوار بسته بودند. ملیت مطرح نبود آنچه بود فقط و فقط اسلام و عشق به اهل بیت ...
شب را در شهرکوفه و در منزل برادر عراقی خادم و عاشق حسین(ع) گذراندم و صبح به قصد زیارت مسجد سهله حرکت کردم . حضور در مسجد سهله , فیض عظیم صواب و انجام اعمالش و نماز ها ی لازم آن منت خداوند بر من بود.
مسجد سهله با عطر حضور امام زمان, امام صادق(ع), امام سجاد(ع),مقام خضر نبی,مقام ابراهیم نبی, مقام ادریس نبی, مقام اولیاؤ صالحان آکنده شده بود. هر دو رکعت نماز ویژه آنها هدیه اذن دخول بود و عشق حضور.
پس از فارغ شدن و سبک بال شدن همنوای راهیان بی ریا و شیفتگان و دلدادگان حسین(ع) پا در مسیر جاده طریق الامام و یا طریق العشق نهادم. طبق گفته ها جاده نجف به کربلا را طریق الحسین و جاده کوفه به کربلا را که مسیر حرکت کاروان اسرا بوده طریق الاامام می نامیدند .
شور و شوق راهیان با هیجان خادمان موکب ها در هم تنیده بود.وصف شور و تشنگان خدمت به زوار در کلام نمی گنجد بیان آن لسان عرفانی می خو اهد و مثنوی هفتاد من کاغذ.
نحوه پذیرایی و آن همه التماس به زوار که مهمانش شوند طلیعه آیه مقدس قرآن
« أُولَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ» بود. خانه هایی از بلوک و بسیار محقر ولی ساکنانی بی ریا و عاشق خدمت به زوار ا ز آنچه که داشتند و مهیا کرده بودند . خارج از دین و ملیت و فرهنگ, در طبق اخلاص گذاشته نثارت می کردند.
خدمت سن سال نمی شناشد همچون راهیان طریق الامام. فریادها و ناله ها وحاجت طلبیدن ها .
وحدت کلمه فقط یک کلمه بود حسین(ع) , کلمه ای که کلمه نبود جهان بود جنت المکان.
مقدار بسیاری از جاده از مسیر عبور اسرا هنوز رمل بود و خاک اما جلا می داد روح و روانت را, همراه با جریان حرکت پیاده گان مسیر عشق همچون آبی روان اما پر از هیاهو. پر از حزن پر از اندوه و پر از لبیک.
جاده پس از چند کیلومتر به عمود 250 جاده نجف کربلا وصل می شد و همچون دو آب روان متصل بههم و جریان در یک مسیر, مسیری بسوی مقتدایت. تیر های برقی شماره گذاری شده بودند تا مسیر و حدود و ایستگاه های حرکت و استراحت و همه نشانه ها گذاری هایی باشند برای برنامه ریزی های حرکت زوار.
حرکتی که بی وقفه ادامه داشت و جریانی که قطع شدنی نبود. و موکب هایی که در خدمت رسانی جلوه گری ها داشتند , خادمانی در یک لباس و مسلک اما با ملیت های مختلف از کشورهای مختلف زیر بیرق قیام حسین(ع) و با یک صدای واحد لبیک یا حسین,
موکب نماد بود که رنگ و بوی خدایی داشت . ایستگاهی با خادمانی که به دنبال
« وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ » از جان مایه می گذاشتند تا شاید اندکی بیشتر از دیگری «فمن یعمل مثقال ذرّه خیرا یره.» در نامه اعمال خود ثبت کنند.
در این جا وحدت تنها یک کلمه نبود یک شعارنبود بلکه , وحدت مصداق واقعی «و اعتصموا بحبل الله جمیعا» بود. وحدت اتصال قطرات مختلفی از نژادها ، قوم ها و ملیت های مختلف بود که خروشان و لاینقطع و یک نفس بسوی عشق در جریان بود .
نماز شب را در یکی از هزاران حسینه ای که به قصد خدمت به زوار در مسیر به پا شده بود همراه با جماعتی از نژاد های مختلف و در یک صف خواندم و هم آنجا هم بعد از صرف شام که توسط برادران عراقی تدارک دیده شده بود خوابیدم
ساعت 4 صبح همرا ه با سیل حرکت توقف ناپذیر جمعیت به مسیر عشق زدم. توان و اراده و ارادت شیفتگان حسین(ع) دیدنی بود و غرور آفرین. کودکانی گاها با پای برهنه. پیرمردانی عصا بهدست و پیر زنانی با کوله هایی سنگین, اما قدم هایی سبک بال و جوانانی مشتاق و پر از هیجان همه و همه بی وقفه در حرکت. با هر قدم تپش قلب با شور و شوق یکی می شد و به گام ها یم نیرو می بخشید .مسیر پر از لطف و صفا و مملو از موکب ها و خادمان آنها از انواع خورا کی ها گرفته تا انواع خدمات غذا, آب ,شربت, پاشویه , ماساژ , درمان, حمام, لباسشویی و غیره برای زوار فراوان بود, اما آنگاه که لب های تشنه و سختی ها و شکنجه ها و زجر های کاروان اسرا را بیاد می آوردی ناله ی« واویلا وامصیبتا وا اسفا » همراه با سیل اشک از گونه هایت جاری می شود .پیاده میرویم تا اندکی از سختی های اسرا را درک کنیم ولی این کجا و آن کجا , سنگریزه ای در مقابل کوهی از عذاب و درد و بغض.
سه روز طول کشید تا به کربلا رسیدم. ورودم به شهر تا رسیدنم به حرم مولا حسین گویی تمام شدنی نبود. اشتیاق و هیجان من به دیدار یار مسیر رسیدن را در نظر من بس طولانی کرده بود. موج حرکت عاشقان به بین الحرمین که می رسید متوقف می شد و حرکت را کندتر می کرد.
بلاخره چشمم اول به بارگاه حضرت ابوالفضل افتاد اشک امانم را بریده بود. لحظه ای که سال ها منتظرش بودم. هلهله کنان, بسوی بین الحرمین حرکت کردم. لرزش گام هایم را حس می کردم. خبری از خستگی راه نبود این من بودم که میان آسمان و زمین بر راه شیری مسیر بهشت قدم گذاشته بودم در بین الحرمین بین دو بارگاه دو آسمان ,دو مولا, دو مقتدا, در میان سیل جمعیت هضم شدم. یکی شدم .من نیست شدم, در بین الحرمین که نه بین الثقلین فنای الی الله شدم .
علیرضا مفتوح
98/7/25