بزرگنمایی:
من فرهانم فرزند خورشید قسمت دوم
از همه جا خبرهای پیدرپی و اعلامدهنده مبنی بر آماده باش، مردم روستای ما را کلافه کرده بود، مردان در مسجد روستا جمع شده به شور نشستند تا تدبیر و اندیشهای برآورند، طی تماسهای مکرر با مسئولان منطقه متوجه حجم عظیم آبی که روان شده و در حال افزایش است گشتیم و این وضعیت توجه همگان را به خود معطوف کرد. دیگر درنگکردن جایز نبود. «شیخ فرحان» بزرگ و ریش سفید ده ما همه مردم روستا را از زن و مرد، پیر و جوان در مسجد جمع کرد و در حضور همهٔ اهالی روستا بروز چنین خروشی سهمگین از شط را با گفتن خاطرهای از گذشتگان متذکر شد. سفارشات مفصل و مهمی ایراد نمود که مهمترین آن کوششی خستگیناپذیر در به اجرا کردن باریکهای سیلبند در امتداد رودخانه کرخه و نیز برپایی دژی گردا گرد قریه بود. او دستوراتی به بزرگان ده داد، و تاکید در به کارگرفتن امکانات موجود نمود و همزمان از مسئولین شهر سوسنگرد درخواست سیلبند کرد. سپس رو به تنی چند از زنان ده کرد و گفت: چند دیگ بار گذاشته، طعامی پر گوشت پختند.
ده گوسفند ذبح، مهیای پخت شد تا ضعف حاصل از کار و کوشش مداوم این جمعیت رمق رفته را تأمین کند. از پیش از ظهر همان روز تا فردا صبح ولولهای تماشایی از کوشش جمعی، همهٔ قریهٔ ما را در برگرفته بود، از زن و مرد، پیر و جوان جملگی کار میکردند و تلاشی مضاعف را به نمایش گذاشتند.
لودرها صبح علیالطلوع به موقع رسیدند و در حاشیه رودخانه و گردا گرد روستا نواری کلفت از خاکریز را برپا ساختند. گونیهای پر از خاک پشتِسرهم پشتبهپشت و بر فراز خاکریز، نواری طویل کشیده که در امتداد رودخانه کمربندی دژمانند و مستحکم را درست کرد. این حماسه جمعی با حضور کلیه افراد بسیار زیبا و خاطرهای نیکو برجا میگذاشت؛ از همه مهمتر شادمانی حضور جوانان قریههای اطراف و پایکوبی مردم حین کار و کوشش وصفناپذیر بود و عجیب تماشایی! همه خوشحال و امیدوار به فضل خدا. اما نمنم باران قطع نمیشد؟! بعضی خانوادهها گلههای خود را از روستا حرکت داده و بهجای دیگر منتقل میکردند.
دزدکی و گاه آشکارا نگاهم مدام بر چهره پر رمز و راز پدرم مشغول بود؛ میدیدم مضطرب است! درحالیکه بر سیگار حلقه شده در لای انگشتان خود تکیه میداد، گاه به آسمان نگاهی، و گاه به اهل خانه تفکری و خیز نگاهی که به آخور و جاموسهای زنجیرشده میافکند. بس عجیب و معنادار جلوه میکرد. گاومیشها آرام گرفته و مثل همیشه پرجنبجوش نبودند! آرام و بیصدا به اطراف سر میجنباندند و صرفاً حرکات ما آدمیان را نگاه میکردند و نعره و صدایی از آنها برنمیخاست. پدرم برای اطمینان خاطردادن به این زبان بستهها در بین آنها قرار گرفته مقداری علوفهٔ جلوی پایشان را جابجا کرد، دستی بر پشت، سر و گردن و پیشانیشان کشید و الحق این رفتار پدر بر این زبان بستهها چقدر کارساز بود!
دژ دورتادور روستا بیش از یک متر ارتفاع داشت و بالای آن سهچهار ردیف گونی پر خاک نهاده و محکم تپاندهاند. رفت و شد به قریه از بالای دژ امکانپذیر بود. از همه مهمتر خط استحکام دژ بود که در مسیر شط بسته بودند و چون سپری نفوذناپذیر منطقه اطراف را در مقابل سیل احتمالی محافظت میکرد و آن قسمت را دوچندان محکمتر ساخته بودند.
باران بر ریزش مداوم خود کوتاه نمیآمد! روستاهای پایین دست در تلاطم سیل دست و پنجه نرم میکردند، کار مردان دیار ما شده بود سنگرنشاندن در مواجه با حملات بیامان سیل، پدر در معیت سایر مردان در نقاط مختلف در تلاشی خستگیناپذیر مشغول بود. من تنها مرد خانه حاج کاظم، وظیفهام رسیدگی به امورات خانه، تأمین علوفه گاومیشها، رفع نیاز مادر و همنشین بیبی بود و بس.
پدر از راه رسید و خبر در محاصره قرارگرفتن سوسنگرد توسط سیل خانمان برانداز را داد، مادر به یکباره دلش ریخت! دخترانش حسنه، زهرا و ربیعه را یاد کرد و بر سیمای حاج کاظم خیره ماند. گوشی موبایل پدر در این وضعیت کار نمیکرد!
حاج کاظم نگاهی به ساعت خود کرد و گفت: الان یازده صبح است و تا غروب، شش بعدازظهر، هفت ساعت بیش باقی نمانده است! به جد باید رفت، و جلدی بازگشت! مرا به سفارشات کموبیش تکراری هشیار داد و بهسرعت موتورسیکلت خود را روشن کرد به همراه مادر پی دختران رهسپار سوسنگرد شد.
بیبی آرام در کنار آتش منقل چای در استکان کمر باریک میریخت و به آوازخواندن رمزآلود زمزمهاش بلند بود و از آنچه میخواند، فقط خودش سر درمیآورد، به همین کار مشغول و سر در کار خود داشت. تصمیم بر آن داشتم تا برگشتن پدر امورات خانه را بیکموکاست و به نحوه احسن سامان بخشم، و دقت بر نظم امور داشته باشم. از ظهر به بعد جاموسها سکوت مطلق اختیار کرده دم فروبسته بودند! آرامش ایشان عجیب دل نگرانکننده بود! احساس بیتابی آرامش قبل از طوفانی بود که در حدقه چشمانشان نمایان بود! و من چنین سکوتی را هرگز نمیپسندیدم.
دو ساعت گذشته از ظهر آشوب بر جان آسمان هویدا شد، ابرهای تیره به کار و زار میدان داری کرده و هماورد میطلبیدند، رعد و برق و غرش مهیب ابرها، زورآزمایی خود را آغاز کرد. آسمان را سیل در برگرفت! پیشتر تر از هر کار خود را به گله جاموسهای خطشده در آخور رساندم و به گفتگوی با تکتک گاومیشها برآمدم.
ادامه دارد .........
محمد باقر مقدم نیا