بزرگنمایی:
حسین بهرنگ : متخلّص به ((سالک)) ، فرزند (محمّد علی بهرنگ) و (همدم باباییان) متولد هفتم
مهر ماه 1332 شمسی؛ شهرستان دزفول (خیابان پل قدیم. کوچه مسجد امام حسین جنوبی)
مدرک تحصیلی ایشان کارشناسی ارشد مهندسی سیستمهاست.
استاد بهرنگ استاد دانشگاه و کارمند بازنشسته راه آهن لرستان – اندیمشک است.
او زندگی خود را در اندیمشک و دزفول گذرانده و هم اکنون نیز ساکن دزفول است.
حسین بهرنگ از شاعران معاصر فارسی زبان و محلی سراست که در وصف معصومین(ع) و بویژه
امام حسین (ع) اشعار فراوانی سروده است.
دارای دهها مقاله ی علمی - پژوهشی و همچنین چندین کتاب است.
بعضی از آثار او به شرح زیر است :
چهار کتاب دانشگاهی به نامهای :
١- «اصول سرپرستی و سرپرستی سازمان»
2- «مدیریت و آموزش کارکنان»
٣- «قطرههای دریایی»
٤- «کارآفرینی و پروژه»
و تعدادی کتاب شعر :
١- «غریبه» : مجموعه شعر فارسی
٢- «غریبانه» : در دو جلد شامل نوحه
3- «منظومه ی غربت» : عرفانی
٤- «ترنّم غربت» : مدح ، مرثیه و مولودی
٥- «غشقِ عشق»
٦- «شِکَرتِی عشق»
که دو کتاب اخیر شامل اشعار و تصنیف های گویشی دزفولی هستند
ایشان هم اکنون مشغول انجام کارهای تحقیقی - پژوهشی در ساختار شعر گویشی دزفول، تفاوت های عروضی بین زبان فارسی معیار و گویش دزفولی، ارائه ی جداول نشانه گذاری بمنظور خوانش آسان آثار محلی، تدریس در کلاس های آموزشی به شاعران و نویسندگان، همکاری با مؤسسات، انجمن ها و مراکز فرهنگی - ادبی منطقه ای بویژه انجمن شعر محلی دزفول (شاخه دزفول شناسی)، مؤسسه ی فرهنگی خوزی شناسی، انجمن شعر آوان، انجمن هنرمندان دزفول و... می باشد.
همچنین طراحی و اجرای پروژه های مدیریتی و صنعتی (طراحی ساختاری پروژه ها، کنترل پروژه، برنامه ریزی، سازماندهی و تثبیت استاندارهای واحدهای تولیدی و خدماتی، تغییر کاربری و ...) می باشد.
اشعاری که در ادامه می خوانید نمونه ای چند از اشعار عاشورایی استاد بهرنگ است:
(( دشتِ بلا ))
تا که در دشتِ بلا زد خیمه شه
کوفیان بر شاهِ دین بستند رَه
خرمنِ مِهر و وفا را باد بُرد
کوفه عهدِ خویش را از یاد بُرد
آب را بر صاحبانِ آب بست
حُرمت مهمان نوازی را شکست
چون اَبا عبدِالله این اوضاع دید
گفت کوفه از تو گشتم نا امید
رو به سوی ملّتِ نامرد کرد
دردِ دل با مردمِ بی درد کرد:
کای ز مردی ظاهری آراسته
وز جوانمردانگی پیراسته
نامدم آشوب و شَر بر پا کنم
یا که دعوا بر سرِ دنیا کنم
آمدم تا دینِ جدِّ خویش را
من کنم اصلاح با امرِ خدا
سنّتِ من سنّتِ پیغمبر است
امر بر معروف و نهی از منکر است
این زمان بی دردها بر منبرند
غاصبِ سرمایه ی پیغمبرند
پوستین وارونه بر تن کرده دین
مُفسدین بنشسته جای مُصلحین
باطل از حقّ گوی سبقت برده است
قلبِ هستی زین عمل آزرده است
شُبه در دین پس چرا انداختید
بی محابا بر ولایت تاختید
عشق را اینجا مَرامی دیگر است
نشأیِ این می ز جامی دیگر است
من ز جامِ سرمَدی نوشیده ام
خاک بر فرقِ فلک پاشیده ام
در قمارِ عشق هستم پاکباز
کی شَوَم من پایبندِ حرص و آز؟
در رهِ جانانه جان بر کف منم
سر به نی پامالِ اسبان شد تَنم
اصغرم را در مِنای کربلا
هدیه بنمودم به فرمانِ خدا
قاسمم آن یادگارِ مجتبی
شد شهیدِ دشتِ سر تا سر بلا
اکبر آن شِبهِ پیمبر کشته شد
ماسِوی از مرگِ او آشفته شد
گشت دستانِ علمدارم جدا
قَدِّ من با رفتنِ او شد دو تا
اندر این میدان به قدری تاختم
تا تمامِ هستیَم را باختم
زینبم با اهلِ بیتم شد اسیر
عابدین زین ماجرا گردید پیر
حال پیغامم به دنیا این بُوَد
شیعه را باید که این آیین بُوَد
مرگ در راهِ حقیقت ، هستی است
زیرِ بارِ ظلم رفتن پَستی است
(سالکا) رُوْ پندِ مولایت شِنو
تا از آن گیری تو درس نو به نو
(( لشکر شب ))
لشکرِ شب با سپیدی جنگ داشت
دشت هم گویی دلی بس تنگ داشت
باطل از حقّ گوی سبقت می ربود
چرخ در سر طرحِ یک نیرنگ داشت
ابرِ غم بیگاه باریدن گرفت
آسمان هم سینه ای پُر زنگ داشت
عشق فصلِ تازه ای آغاز کرد
عقلِ سرگردان کُمیتی لنگ داشت
از سرِ شب تا سحر خاموش بود
بُغضْ دائم در گلویش چنگ داشت
خیمه بی تاب از عطش ها بود و او
از نگاهِ تشنه کامان ننگ داشت
بی محابا راند سوی علقمه
خشک مشکی را به دوش آونگ داشت
خواست بنشانَد عطش زآبِ زلال
یادِ آن لب تشنه اش دلتنگ داشت
مشک را سیراب کرد و بازگشت
ترس کی از دشمنِ صد رنگ داشت؟
از کمینگه کوفت بر فرقش عمود
کوفیِ نامرد دل از سنگ داشت
تا جدا از پیکرش شد دستِ راست
مشک بر دستِ چپش سرهنگ داشت
چون که دستِ چپ بیفتاد از تَنَش
مشک بر دندان هوای جنگ داشت
بر زمین افتاد ماهِ هاشمی
نیزه در چشم و رُخی گلرنگ داشت
مشکِ آبش ریخت یکسر بر زمین
او ز غیرت چهره پُر آژنگ داشت
دست و پا می زد میانِ خون ولی
باز سوی خیمه ها آهنگ داشت
در میانِ عاشقانِ اهلِ بیت
حبِّ سقّا را به دل (بهرنگ) داشت
(( معنی عشق ))
عشق یعنی خیمه بر هامون زدن
دل سبکبالانه بر جیحون زدن
عشق یعنی در قمارِ عاشقی
نقدِ خود بر سینه ی هامون زدن
عشق یعنی هستیِ خود باختن
پُشت پا بر گنجِ صد قارون زدن
عشق یعنی در پیِ لیلای خویش
در بیابان پَرسه چون مجنون زدن
عشق یعنی همچو موسی در حضور
سامری را نقشْ چون هارون زدن
عشق یعنی پاسداری از حریم
ریشه های فتنه را اکنون زدن
عشق یعنی فکرِ تغییر از اساس
لحظه لحظه نقشِ دیگرگون زدن
عشق یعنی در گُلستانِ وجود
خار را پیوند با زیتون زدن
عشق یعنی مِهر در دل کاشتن
اشک بر چشمانِ آذرگون زدن
عشق یعنی حرفِ دل آهسته با
گام های موسقی موزون زدن
عشق یعنی رَستن از توفانِ وَهْم
راه فکرِ بیخود و موهون زدن
عشق یعنی گام های استوار
در فنای نفْسْ روزافزون زدن
عشق یعنی در کشاکش های دهر
قید صدها لُؤلُؤِ مَکْنون زدن
عشق یعنی چون ذبیحِ کربلا
گام ضدِ شمرِ نامیمون زدن
عشق یعنی همچو عبّاسِ علی
پایِ دل بر فرقِ این گَردون زدن
عشق یعنی از میانِ شطِّ آب
شرمگین و تشنه لب بیرون زدن
عشق یعنی مشکِ خالی ، بی عَلَم
دست رَد بر سینه ی ملعون زدن
عشق یعنی در مقامِ بیکسی
طعنه ها بر زینبِ دلخون زدن
عشق یعنی در میانِ قتلگاه
ضجّه ها با حالتی محزون زدن
عشق یعنی در صراطِ مستقیم
دَم ز حقّ مانند آن خاتون زدن
عشق یعنی با اسیری ساختن
خطبه خواندن ، ریشه ی افسون زدن
عشق یعنی گفتنِ لا بر یزید
گام در راهِ خدا بی چون زدن
عشق یعنی بوسه بر خنجر زدن
خنده از مستی به شمرِ دون زدن
عشق یعنی در مِنای حجّ غریب
خونِ اصغر بر رُخِ گلگون زدن
عشق یعنی در غریبی چون حسین
عاشقانه دست و پا در خون زدن
عشق یعنی بی محابا نقش ها
همچو (سالک) بر دز و کارون زدن
منابع :
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده ، ج 2 ، ص: 516-520.
+ اظهارات شاعر