حضور سیاه پوستان در دزفول قسمت چهارم دکتر عبدالامیر مقدم نیا
بزرگنمایی:
حضور سیاه پوستان در دزفول
قسمت چهارم
دکتر عبدالامیر مقدم نیا
سیلی زدن این زن سیاه پوست، آدم پرغرور را سرجایش می نشاند.
سیه پاپتی!
«عرون سیه»1 دختر سیاهپوستی که از پدر و مادری افریقایی در دزفول متولد شده بود. با خواهر و برادران سیاه خودش منزل آقا زندگی میکرد. یک روز داخل کوچه بازی میکردیم. من به «دَسْ خارون»2 و همبازهای خود از شوخی گفتم بدوبدو «سیه پاپتی»3 و سه/چهار نفری زدیم زیر خنده؛ در همین لحظه "عرون" درحالیکه «ساروق»4 پر از نان را بر سر داشت، نزدیک ما رسید. در حالیکه چهرهای خندان و بشاش داشت، نگاه پر معنای من این گفته را بین ما رد و بدل کرد که زود بیا، و در جمع ما به بازی مشغول شو. هنوز چهره و نگاه کردنها از هم دزدیده نشده بود که آقا از «دَلِیزْ حُوش»5 پا را از «عتابه»6 در بیرون نهاد و درحالیکه عصبانی بود نگاه تیزش جملگی ما را به خود جلب کرد. «عرون» بلادرنگ و بدون کمترین مکث از کنار و پشت سر آقا وارد خانه شد و رفت داخل؛ ما خشکمان زده بود! چهره سفید و سرخ آقا که غیظ کرده بود و در حالیکه ریش سفیدش از شدت عصبانیت گویی خون سابیده باشند به ما نزدیک شد. به آرامی و هیبت گفت: «پَلاتُونَ رَضاٰیی»7 کدام بیعقل به شما یاد داده بیادب و بینزاکت باشید!
«پاپتی»؟!7 یعنی چه؟ کدامیک از شما این بیادبی را به زبان آورد؟ هان! سه نفر همبازهایم که از خوف به من زُل زده بودند، به آقا نگاه کردند که من نگونبخت این لفظ را بر زبان راندهام! اما منظور من «عرون» نبود. این حقیقت را «دسخارون» بهخوبی میدانستند! اما جرأت ابراز نداشتند. خشکم زده بود. روح از تنم در حال عروج بود. ادامه داد: دختر کی هستی؟
با بغض گفتم: «یحیی مفتش»
«ای گل نه گرایات».9
دو نفر کلفت و یک آدم خانه، پشت سر آقا ظاهر شدند.
آقا گفت: برید دنبال «مفتش»، بگید جلدی خودش را پیش من برساند! کارش دارم، خاک تو سرش با این تربیت کردن اولادش.
پدر را بازخواست کرد و از الطاف و مهر پدرانه آقا به دور افتاد، و من چه تشرها که از پدر خوردم و مادر که مرا «نِیٖتَرّ ریز»10 کرد.
تا زمانیکه ازدواج کردم و صاحب تکفرزند شده بودم، هنوز در برخورد با «عرون» با احتیاط رفتار میکردم!
بعدها «عرون» اهواز شوهر کرد. آقا جهیزیه زیادی به او داد. شنیدم بچههایش «اُمیدی»11 و در تهران صاحب جا و مقام شدهاند.
در جامعه شهری دزفول، طبقه خاصی برای رنگینپوستان قائل نبودند و آنها را جدا از بقیه مردم نمیدانستند! به هیچ وجه! خود مردم نیز به کسی اجازه نمیدادند که با الفاظ نامناسب آنها را صدا بزنند، اگرچه غالباً خود این سیاهان افرادی ساکت، سربهزیر و فروتن جلوه میکردند، و از شرارت، دعوا و هیاهوبازیهای مرسوم در محلات به دور بودند. حتی میدیدی دو نسل پشت سر گذاشتهاند، اما با این حال همچنان خوی و رفتار آنها آرام و با متانت است. در واقع، همین رفتار جامعه شهری و خوی نیکوی و اخوت اجتماعی مردم سبب میشد که کسی در شهر عنوان برده را بر زبان نیاورد.
سیلی زدن این زن سیاه پوست، آدم پرغرور را سرجایش می نشاند.
«حاج علیمحمد» که از نظر مال و اموال کم و کسری نداشت و خداوند ثروت درخوری به او داده بود. علاوهبر همسر اول خود، کنیز سیاهی را از خان یکی از محلات دزفول به همسری اختیار کرده بود.
روزی هووه سیاه «حاج علی محمد»، در جواب جملهی خانم بزرگ، که مدام به قصد تحقیر به وی میگفت «سیه سوختی نَ بِ لاق»، سیلی محکمی بیخ گوشش زد! و در جواب به وی گفته بود: «سیه سوختی نَ بِ لاق»!12 «بُووتَ»13! این بچه ها مال کیست؟
اولین میدان تنیس دزفول
خدا بیامرزد دکتر را، پدرش غلام آفریقایی بود، از همان اوان کودکی با پسر آقا بزرگ شده بود. به خرج آقا در همان ابتدای دوره پهلوی اول برای تحصیل به امریکا فرستاده شد. وقتی برگشت دکتری .... گرفته بود، عاقبت شد عضو هیئت مدیره بانک .... مرکزی تهران. خدایش بیامرزد. وقتی از امریکا آمد، ورزش تنیس را برای اولین بار وی در محل زایشگاه و بیمارستان فعلی یا زهرای دزفول برقرار و به اجرا در آورد.
ادامه دارد.......
______________________
از درج اسامی جداً معذورم.
ضمن سپاس از خانم عذرا اصغرپور، خانم فاطمه و هاجر غباری، ناصر باشیان، احمد افشاریانزاده
ویراستار: فریده آرامیده
پاورقی
1. عرون سیه: عرون حلقه طلایی به اندازه گوشواره است که زنان به دماغ خود آویزان میکنند، سابقا تا قبل از دههٔ ده و بیست دزفولیها نام دختر، و به ندرت اسم پسر را "عرون" میگذاشتند؛
2. دسخارون: دوست دختر، دو دوست دختر؛
3. سیه پاپتی: لفظی در تحقیر کسی که کفش به پا ندارد، سیاه بی چیز و پابرهنه؛
4. ساروق: پارچه چهار گوش که داخل آن چیزی بگذارند از لباس یا...؛
5. دلیز حُوش: دهلیز ابتدایی ورود به خانه که سابقا جزو اجزای منزل بود؛
6. عتابه: چهارچوب زیرین لنگه در منزل؛
7.پلاتون رضایی: کلامی خوشیمن که در تلفظ و آهنگ نفرین جاری شود، گیسوانتان را با حنا آرایش نمایید؛
8. پاپتی: پا برهنه؛
9. ای گل نه گرایات: کلامی خوشیمن که در تلفظ و با آهنگ نفرین گفته شود، نمیری و تو را به خاک نسپارند و گِلْ نگیرند؛
10.نیتر ریز: نشکون گرفتن پیدرپی؛
11. اُمیدی: تیک و اقبال و آینده خوب داشتن؛
12. سیه سوختی ن ب لاق: سیاه سوخته و زشت؛
13. بووَت: پدرت.
14 . زمین بیمارستان یازهرا از خانواده ی نادریان بوده و بنیان آن در عصر رضاشاه گذاشته شد که بعد جنگ دوم جهانی، درمانگاه شیر خورشید سرخ بوده و تبدیل به زایشگاه و بیمارستان یازهرا شد.