آخرین مطالب

دفاع مقدس برگ زرینی از تاریخ پرصلابت مردمی دین مدار اجتماعی - علمی وفناوری

دفاع مقدس برگ زرینی از تاریخ پرصلابت مردمی دین مدار

  بزرگنمایی:

تحقق اهداف انقلاب اسلامی و بسیج همگانی برای دفاع از کیان وطن از جمله مولفه های تاثیرگذار در هشت سال جنگ تحمیلی به شمار می رود. از این رو رزمندگان اسلام برای حفظ و اعتلای نظام جان خویش را فدا کردند. بنابراین برای ترویج فرهنگ ایثار و مقاومت و انتقال آن به نسل‌های آینده بایستی تلاش کرد.
به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ تجاوز و یورش همه جانبه رژیم بعث عراق به مرزهای مختلف ایران سبب شد تا رزمندگان دلاور با تمام وجود و اراده ای پولادین در برابر متجاوزان و حامیانش صف آرایی و ماشین جنگی صدام را متوقف کنند و درسی فراموش ناشدنی را به دشمنان این مرز و بوم بیاموزند. روزنامه های مختلف در هفته گذشته با انتشار گزارش ها و مطالبی حماسه های این دوران را بررسی کردند.
خودباوری رزمندگان در دفاع مقدس نگینی درخشان در تاریخ ادبیات جنگ ایران
شجاعت و اراده راسخ رزمندگان در جنگ تحمیلی از جمله مهم ترین راهبردها در دفاع مقدس محسوب می شود؛ ایثارگرانی که همچون نگینی درخشان در تاریخ ادبیات جنگ ایران می درخشند. بنابراین لازم است تا امروزه نیز با بیان ناگفته‌های آن حماسه ها به آگاه‌سازی نسل جوان پرداخت.

روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان تجربه اسارت چهره دنیا را در نظرمان تغییر داد، ‌به گفت وگو با حجت‌الاسلام محمدرضا دائی‌زاده آزاده جنگ تحمیلی پرداخت و آورد: زمانی که اسیر شدم حدود 17 سال داشتم و سنم پایین بود. به خاطر شرایط سنی‌ام اطلاعات زیادی از اسارت و جنگ نداشتم. فقط مطالبی از اسارت شنیده بودم و هرگاه بحثی پیش می‌آمد شکنجه‌ها و کتک‌های دوران اسارت به گوشم می‌خورد و تصویر خیلی ترسناک و وحشتناکی در ذهنم داشتم. با توجه به شنیده‌ها تحمل اسارت را از طاقت و توان خودم خارج می‌دیدم. وقتی این مطالب وحشتناک از اسارت را می‌شنیدم می‌گفتم تحمل این شرایط در توان من نیست. در جنگ هم به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم اسارت بود. شاید این هم لطف خدا بود که شامل حالم می‌شد. چون اگر می‌خواستم فکر کنم در یک عملیات اسیر می‌شوم شاید به خاطر ضعف ایمانم در آن عملیات شرکت نمی‌کردم. اصلاً احتمال اسیر شدن توسط دشمن را نمی‌دادم و فکر نمی‌کردم یک روز به دست دشمن اسیر شوم.
در این باره چندین صحنه در ذهنم نقش بسته است ولی بهترین آن به زمان‌هایی که خدا توفیق می‌داد و برای آزاده‌ای کاری انجام می‌دادم و موجب خوشحالی‌اش می‌شدم، مربوط می‌شود. وقتی کاری برای آزاده‌ای که دور از وطن و خانواده مانده می‌کردم یا حرفی می‌زدم که او را خوشحال می‌کرد نمی‌شد شیرینی و حلاوتش را بیان کرد. چون من در بخش کارهای فرهنگی بودم این شادی را در صورت و چشم بچه‌ها می‌دیدم و واقعاً لذتش را نمی‌توان به‌سادگی بیان کرد.
این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان 3 پسر خانواده کریمی در یک روز به شهادت رسیدند، به گفت وگو با رجبعلی کریمی برادر شهیدان کریمی پرداخت و آورد: سردار شهید نجفعلی کریمی بعد از من دنیا آمده بود. خیلی با هم رفیق بودیم. آدم شوخ‌طبعی بود و با بچه‌ها می‌جوشید و آن‌ها هم او را دوست داشتند. نجفعلی اخلاقی خوبی که داشت این بود که سعی می‌کرد بچه‌ها را با قرآن یا ادعیه آشنا کند. مثلاً به بچه‌های فامیل می‌گفت اگر فلان دعا را حفظ کنید برایتان جایزه می‌خرم. با خود ما هم چنین می‌کرد. خیلی وقت‌ها سر سفره می‌گفت اول باید سوره والعصر را دسته‌جمعی بخوانیم بعد غذا را شروع کنیم. اخلاق خاصی داشت و سعی می‌کرد افرادی که دلشان با انقلاب نبود را اهل کند. کدخدایی داشتیم که خیلی موافق انقلاب نبود. نجفعلی با او با احترام برخورد می‌کرد. می‌گفتیم چرا با فلانی که انقلابی نیست اینطور برخورد می‌کنی؟ می‌گفت ما باید این‌ها را جذب کنیم، نه اینکه با کم محلی و تندی آن‌ها را از خط انقلاب دور نماییم. طوری شده بود که کدخدا برای نجفعلی احترام زیادی قائل بود. هر وقت او را می‌دید با آن سن و سالش به پای نجفعلی بلند می‌شد.
ولی‌ الله سن کمی داشت که به جبهه رفت. هنگام شهادت 18 سال داشت، اما رزمنده باتجربه‌ای بود. جبهه رفتنش هم اینطور شد که یک روز برگه‌ای برای پدرمان آورد تا آن را امضا کند. البته پدرمان، چون سواد نداشت پای برگه‌ها را انگشت می‌زد. آن روز پدر پرسیده بود این برگه چیست؟ ولی‌الله گفته بود از مدرسه داده‌اند و شما اول امضا بزن تا من بگویم چیست. پدر تا برگه را انگشت می‌زند، ولی‌الله می‌گوید این برگه اجازه شما برای حضورم در جبهه است. پدر می‌گوید لااقل بگذار برادرهای دیگرت برگردند بعد تو برو که ولی‌الله می‌گوید هر کس جای خودش تکلیفش را انجام می‌دهد و جبهه رفتن‌های آن‌ها تکلیفی از گردن من ساقط نمی‌کند. اوایل سال 75 اول پیکر قدرت‌الله و ولی‌الله همراه شهید فتح الله کریمی از اقوام دورمان تفحص و شناسایی شدند. تصویری که شما دیدید مربوط به تشییع پیکر قدرت‌الله و ولی‌الله و همان شهیدی است که عرض کردم. در روستای هویه فامیل کریمی زیاد داریم. شهید فتح‌الله کریمی هم از اقوام دور بود. چند ماه بعد بهمن ماه سال 75 پیکر نجفعلی همراه شهید قدمعلی اکبری تفحص و تشییع شدند.
روزنامه کیهان با انتشار مطلبی با عنوان شهیدی که پست مدیریت سکوی پروازش شد، ‌به گفت وگو با ناهید کیخواه، همسر شهید شیخ ملازاده پرداخت و نوشت: همسرم لیسانس مدیریت داشت و حدود 6 ماه بود که به بلوچستان منتقل شده بود، وی رئیس‌اداره پست شهرستان سرباز بود. خیلی مهربان و خوش اخلاق بود، او با زبان خوش با بچه‌ها برخورد می‌کرد، خیلی آنها را دوست داشت و صبور بود. به مردم کمک می‌کرد و در اداره کارهای مردم را راه می‌انداخت، بسیار با حجب و حیا بود و نمازش را سر وقت می‌خواند، در اداره اجازه نمی‌داد که کسی به خانم‌ها بد نگاه کند. در این مدتی که به بلوچستان منتقل شده بود در مقابل اختلاس‌ها و دزدی‌ها و تخلفات کارت‌های سوخت ایستاد، جلوی امانت‌هایی که قاچاق بود و می‌خواستند که از اداره پست کنند را می‌گرفت و می‌گفت هر چه قانون بگوید. همیشه می‌گفت شهادت لیاقت می‌خواهد؛ اما کو جنگ که شهادت نصیب من شود، چه فایده که آن زمان که جنگ بود کودک بودم، همیشه افسوس می‌خورد و می‌گفت ما لیاقت شهادت را نداریم.
همسرم ساعت هفت و نیم با ماشین خودش از خانه حرکت کرد و به آنها پیوست، شهید شوشتری از جایی که به اهل تسنن اعتماد داشت اجازه نداده بود که گیت بازدید بگذارند و بدون بازدید وارد  می‌شوند، که یک پسر 17 ساله از گروهک ریگی، که کمربند انفجاری را دور کمرش بسته بود به محض اینکه شهید شوشتری و همسرم می‌رسند آن را منفجر می‌کنند. در این انفجار بسیاری از اهل تسنن و همه مسئولانی که آنجا حضور داشتند که حدودا 43 نفر بودند به شهادت می‌رسند. تا قبل از اینکه ریگی سر بلند کند، همه ما با هم خواهر و برادر بودیم، حتی ازدواج‌های بین شیعه و سنی داشتیم، در کل بومی‌های منطقه همه انسان‌های خوبی هستند؛ اما او آمد و آیه‌های قرآن را برعکس خواند و بین شیعه و سنی اختلاف انداخت، ریگی خیلی از خانواده‌ها را داغدار کرد.
روزنامه جمهوری اسلامی با انتخاب یادداشتی با عنوان خاطرات اسارت به قلم رحیم قمیشی آورده است: چند هفته‌ای از آمدن شجاع به داخل اردوگاه می‌گذشت و به نگاه‌های دلسوزانه‌اش، صحبت‌های نیمه شب او سرِ پستش با بعضی بچه‌ها، و سوال‌هایش از ایران عادت کرده بودیم. هر چند همه اینها را مخفیانه و با رعایت احتیاط تمام انجام می‌داد. یادم نمی‌آید در آن هفته‌ها یک‌بار دستش را روی یک اسیر بلند کرده باشد. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که چند شبی شده بود نزدیک پنجره‌ها برای پست دادن قدم نمی‌زد. کمتر سراغ کسی را می‌گرفت. کمتر می‌خندید. توی فکر بود. اصلا داخل آسایشگاه نگاه نمی‌کرد، با اینکه خیلی رفیق پیدا کرده بود و حداقل مجروح‌ها، همه با او خیلی گرم می‌گرفتند. احساس کردیم مشکلی خانوادگی داشته، کسی از خانواده‌اش را از دست داده، دلش برای بچه‌هایش تنگ شده، یا چیزی که به ما مربوط نیست...
سربازان عراقی در طول جنگ شان با ایران هر 30 روز، تنها 5 روز مرخصی داشتند و خیلی‌ها نزدیک به 10 سال بود در خدمت سربازی بودند! حدس زدیم یک مرخصی می‌رود روحیه‌اش بهتر می‌شود برمی‌گردد. خیال ما آن‌ روز شکست که افسر بداخلاق اردوگاه به همراهی سید شجاع درِ آسایشگاه را با سر و صدا باز کردند، شجاع با غیظ نگاهی به همه کرد و چهار نفر را به افسر معرفی کرد؛ رحمان از بچه‌های ایلام، قاسم بوشهری، نادر که آنجا شده بود صادق، و من. زیر چشمی نگاه شجاع می‌کردم. یعنی چه شده!؟ چرا ما چهار نفر؟ و افسر بلافاصله دستور داد از آسایشگاه برویم بیرون. چیزهایی به عربی گفت که یعنی ما می‌دانیم شما منشا همه مشکلات و اعتراض‌ها هستید. حالا می‌روید جایی که بدانید نتیجه سرکشی و مخالفت با ما چیست! و تهدید پشت تهدید... بیرون آسایشگاه شجاع ساکت بود و تنها آب دهانش رو قورت می‌داد. باور نمی‌کردم او ما را معرفی کرده. اصلا ما کاری هم نکرده بودیم! چشم‌های ما بسته شد. با شلاق و کتک هدایت شدیم به طرفی که نمی‌دانستیم کجاست. به جز من و قاسم که با هر کتک آخ و اوخ شدیدی راه می‌انداختیم نادر و رحمان طبق معمول‌شان ساکت بودند. یعنی ترجیح می‌دادند یک آخ هم تحویل عراقی‌ها ندهند. با چشم بسته نمی‌دیدیم کسی که می‌زند کیست. آیا شجاع هم می‌زند؟
روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان محسن سپاه را برای شهادت انتخاب کرده بود، به گفت وگو با خانواده و همرزمان شهید محسن محمدی پرداخت و نوشت: من فرزند اول خانواده بودم و محسن فرزند آخر خانواده. متولد سال 70 بود و از نظر سنی 11 سال از او بزرگ‌تر بودم. ما در خانواده‌مان سه برادر و دو خواهر هستیم. محسن از شش سال پیش در تیپ المهدی (عج) فعالیت می‌کرد. از همان بچگی‌هایش خصوصیات اخلاقی خاصی داشت. باید اقرار کنم در این عمر چند ساله آقا محسن، ما اصلاً بداخلاقی از او نسبت به پدر و مادر و اطرافیان ندیدیم. الان که با شما حرف می‌زنم، چند روز بیشتر از شهادت محسن نمی‌گذرد. راستش ما هنوز فرصت نکردیم نحوه شهادتش را از همرزمان یا مسئولانش پیگیری کنیم. تا همین حد به ما گفته‌اند برادرم و همرزمانش در تیپ انصارالمهدی هر ساله برای ارتقای توان دفاعی‌شان رزمایش برگزار می‌کنند. حین برگزاری همین رزمایش برادرم شهید می‌شود. این رزمایش در منطقه‌ای بین زنجان و میانه «جاجرود» آغاز شده بود. از سال 94 به مدت چهار سال در محل کار و هیئت با شهید محمدی دوست بودم. اواخر سال 96 و سال 97 بود که من برای اعزام به سوریه ثبت‌نام کرده بودم. آقا محسن به من التماس می‌کرد که تو یک دوره به سوریه رفته‌ای، این‌بار نرو و اجازه بده من جای تو بروم، اما من هم نمی‌خواستم فرصت را از دست بدهم. نمی‌دانم آقا محسن چه دعایی کرد که رفتنش به سوریه درست شد. از زمانی که ایشان وارد سپاه شد پیش هم بودیم.
چند مرتبه‌ای هم در شمال غرب کشور و آذربایجان غربی در مأموریت‌ها با هم بودیم. آقا محسن بسیار شوخ طبع بود. همیشه می‌گفت و می‌خندید و شوخ طبعی‌هایش باعث می‌شد سپری شدن روزهای سخت را در مأموریت‌ها احساس نکنیم و نفهمیم که 15 روز چطور تمام می‌شود. زمانی که با محسن در عملیات بودیم ایشان مجرد بود. من، چون خودم متأهل بودم محسن را تشویق می‌کردم که هر چه زودتر ازدواج کند ولی آقا محسن همیشه می‌گفت: «من شهید می‌شوم چرا یکی را بیاورم پا گیر من شود.» من به او می‌گفتم: «شما تازه آمدید تا شهادت خیلی راه است.» تا اینکه من شماره مادرش را پیدا کردم و کمی با مادرش در مورد ازدواج نکردن آقا محسن حرف زدیم. خود شهید باور نمی‌کرد که من شماره منزلشان را گیر بیاورم و با مادرش در باره ازدواجش صحبت کنم. به طور کل آقا محسن سپاه را برای شهادت انتخاب کرده بود تا اینکه توانست به آرزویش برسد. هر کس محسن را می‌دید جذبش می‌شد و حتی آن‌هایی هم که او را نمی‌شناختند در مراسم تشییع ‌اش شرکت داشتند و می‌گفتند حیف شد که رفت. سر مزار آقا محسن که بودم دیدم خانمی زار زار گریه می‌کند. گفتم حاج خانم شما که او را نمی‌شناسید برای چه گریه می‌کنید؟ گفت: «برای جوانی‌اش که شهید شده است.» به آن خانم گفتم: «شما که او را نمی‌شناسید اینطور دارید گریه می‌کنید من که چند سالی با ایشان رفیق بودم مگر می‌شود از فراقش گریه نکنم و نسوزم.»
این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان خاک شلمچه سال‌ها میزبان پیکر برادرانم بود، ‌به گفت وگو با برادر شهیدان جعفر و شیرزاد بلبل‌پور، پرداخت و آورد: ما در خانواده یک خواهر داشتیم و پنج برادر. خواهرمان بزرگ‌تر از همه بود. بعد از او جعفر بود و بعد شیرزاد و بعد من و دو برادر دیگرمان. جعفر و شیرزاد و من که سنمان به جبهه می‌رسید، هر سه در دفاع مقدس شرکت کردیم. سهم جعفر و شیرزاد شهادت بود و سهم من هم جانبازی. برادرم 20 دی ماه 1365 در شلمچه به شهادت رسید و پیکرش حدود 10 سال مفقود بود تا اینکه در سال 75 تفحص و شناسایی شد. همرزمانش دیده بودند که او شهید شده است. اما به خاطر شرایط عملیات، نتوانسته بودند پیکرش را به عقب منتقل کنند. به همین خاطر پیکر جعفر در منطقه ماند و 10 سال بعد به خانه برگشت.
گلوله به گردنش خورده و نخاعش را سوزانده بود. عکس‌هایش الان هم هست. دکترها گردنش را با یک میله به سرش وصل کرده بودند. هشت تا پیچ و مهره خورده بود تا گردنش تکان نخورد و قطع نخاع نشود. چهار الی پنج ماه روی تخت طاق‌باز خوابیده بود. انگار فلج کامل باشد، فقط چشم‌هایش تکان می‌خورد. حالت واقعاً سختی بود. خیلی اذیت شد تا بعد از پنج ماه دکترها گفتند می‌تواند طور دیگری بخوابد و کمی حرکت کند. حدود یک سال و نیم طول کشید تا خوب شد و سرپا ایستاد. می‌دانستیم شهید شده است. همرزمانش به اطلاع ما رساندند که گلوله به سر شیرزاد اصابت کرده و به شهادت رسیده است. منطقه شلمچه در آخرین روزهای جنگ شاهد تک و پاتک مرتب ایران و عراق بود. یک منطقه‌ای را دشمن می‌گرفت و ما آزادش می‌کردیم و همینطور چند بار دست‌به‌دست می‌شد. اینطور شد که پیکر شیرزاد هم در منطقه ماند و 11 سال مفقود شد. جعفر وقتی شهید شد فقط 19 سال داشت. شیرزاد هم موقع شهادتش 19 ساله بود. دو پسر خانواده ما هیچ وقت 20 سالگی‌شان را ندیدند. نوجوان بودند که شهید شدند. آن‌ها یک عمر در پیش داشتند. آرزوها داشتند. جعفر می‌توانست درسش را در دانشگاه ادامه بدهد و به مدارج بالا برسد. شاید الان برای خودش سمت و جایگاهی داشت. اما تصمیم گرفت از کشور و اعتقاداتش دفاع کند و به جبهه برود. ما باید قدردان این بچه‌ها باشیم. باید راهشان را بشناسیم و ادامه بدهیم.


نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield

lastnews

پاکستان: هیچ نظامی یا غیرنظامی ایرانی هدف قرار نگرفتند

رئیس‌جمهور در دیدار اقشار و منتخبین شهرستان فیروزکوه: دولت به دنبال اولویت‌بندی کمبودها و مشکلات و سپس حل آن‌هاست

پیام مهدی طارمی برای مردم فلسطین

امیرعبداللهیان: هیچ تعارفی با طرف‌های تروریستی در پاکستان و عراق نداریم

اقدام دولت برای حمایت از مستمری‌بگیران

بهره‌مندی هنرستانیها از یک ماه کسری خدمت «سربازی»

یارانه یک میلیونی برای کودکان دارای اختلال رشد 5 دهک اول/ارزیابی 3 ماهه وضعیت رشد کودکان

وزیر دفاع : روسیه باید موضوع تمامیت ارضی ایران را رعایت کند

پالایشگاه‌های چینی برای خرید نفت ارزان راه افتادند

بازار سرمایه و کنترل تورم و نقدینگی و رشد تولید به قلم دکتر جواد درواری

تدوین تله فیلم *خط قرمز*به تهیه کنندگی عباس جاهد در استان اردبیل به پایان رسید

توافق نهایی با هند برای توسعه بندر چابهار

گزارش شرکت مالک نفت‌کش توقیف‌شده آمریکایی از وضع سلامتی گروه کارکنان آن در ایران

در کنفرانس مطبوعاتی مشترک با وزیر خارجه هند امیرعبداللهیان اعلام کرد: هشدار ایران به آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی

از سرگیری مرمت پل‌بند تاریخی لشکر شوشتر

امیرعبداللهیان: محاسبه رژیم اسراییل در مورد حماس غلط بود/ به نیروهای مقاومت دستور نمی‌دهیم

مرگ دانشمند ایرانی در یک حادثه

ثبت بالاترین مقدار تولید نفت ایران پس از تحریم‌ها

حذف یارانه تعدادی از یارانه بگیران در دی ماه/ ماجرا چیست؟

تراکتور به دور از حواشی به سمت موفقیت

مصرف سرانه نان در کشور سالی 170 کیلوگرم؛ نان ناسالم چه بلایی سر بدن می‌آورد؟

ویتامین‌ها از طریق مکمل‌ها تأمین نمی‌شوند

ابطال شرط سنی ورود به دانشگاه فرهنگیان از سوی دیوان عدالت اداری

ارتش آمریکا: 16 نقطه یمن را هدف قرار دادیم

آیا شما یک آدم سمّی هستید

واکاوی یک تراژدی / نابغه ای در لجنزار

آغاز جلسه دادگاه لاهه برای پرونده نسل‌کشی رژیم صهیونیستی در غزه

ارتش یک نفتکش آمریکایی را در دریای عمان توقیف کرد

همدان پایتخت گردشگری آسیا شد

مدیرعامل مرکز مبادله طلا و ارز خبر داد تخصیص اسکناس کشور مبدأ به مسافران تا عید نوروز

طرح آمریکا برای منطقه «بعد از جنگ غزه» با همکاری عربستان

فرصت 2 ماهه بانک مرکزی برای کاهش رشد پایه پولی و نقدینگی

اولین نشست کمیته فلسطین APA رئیس پارلمان کشورهای عربی: ساکنان در برابر جنایات رژیم صهیونیستی شریک جرم هستند

استارت پروژه «نبیل باهویی ٢» با حضور برانکو

وزیر کشور: انفجار تروریستی در کرمان خارج از رینگ حفاظتی مراسم بود

ادغام تعرفه رای دو انتخابات 1402

211 شیء تاریخی ایران در چین

طرح جامع مدیریت دریاچه نمک به تصویب رسید مخبر: دولت با جدیت به دنبال حل مشکلات حمل و نقل عمومی است

رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از مردم قم: دشمن سیاست «بیرون کشاندن مردم ایران از صحنه» را پیگیری می‌کند

تعلیق از خدمت 4 کارمند شهرداری دزفول

آخرین وضعیت ثبت‌نام در کاروان‌های حج

استفاده از معلم آقا در دبیرستان‌های دخترانه؛ نیازمند مجوز/ تعیین تکلیف مدیران زن مدارس پسرانه

ماجرای ارسال پیامک برای متقاضیان شیرخشک

دبیر هیات بادبانی استان هرمزگان: گسترش گردشگری ورزش‌های دریایی در هرمزگان یک ضرورت است

آغاز دور جدید گرانفروشی بلیت هواپیما؛ بلیت هواپیما به نرخ مصوب نیست

قوه قضاییه: حکم بخش دوم پرونده هواپیمای اوکراینی صادر شد/ متهم ردیف اول بازداشت است

کشف شیشه و هیروئین از یک خودروی سواری در هندیجان

بارورسازی ابر‌ها برای کشوری وسیع همچون ایران اجرایی و عملی نیست

کنعانی: مسئله دریای سرخ معلول است؛ علت نیست/ تدوین سند همکاری با روسیه در گام‌های نهایی است

اختلاف نظر درباره بدهی 100 میلیارد دلاری