بزرگنمایی:
جنگ که شروع شد. هر کسی با هر شغلی و در هر جایی از این مملکت که بود، احساس وظیفه کرد و برای دفاع از ناموس وطن بپا خواست،
آنان که عذر شرعی داشتند در پشت جبهه ماندند و شدند قوای لجستیک.
و آنانی که در توانشان بود لباس رزم پوشیدند و عازم میدان کارزار شدند
یکی کشاورز بود، یکی آهنگر
یکی معلم بود و آن دیگری کاسب کار
اما.. خط مقدم اینها را نمیخواست.
جنگ سرباز میخواست، مرد جنگی
پس همه یکدست لباس خاکی پوشیدند و سرباز جانباز وطن شدند.
اینها انسان بودند، فرزندان شیرپاک خورده ایران، که بدون هیچ عقبه نظامی سرداران و شیران شرزه دفاع مقدس شدند.
در این میانه ولی شهری شهره شد.
این بار نه یک انسان که یک شهر کامل با ادمهای ریز و درشتش با زنان و مردان و کودکانش، با مساجد و مدارس و خانههایش
با رودخانه و پل و بازارهایش
یکجا و یکدست لباس رزم پوشید.
این شهر میدانست که برای اسوه مقاومت شدن عادی بودن چاره ساز نیست، پس رخت شهر معمولی را از تن خارج کرد و رخت پهلوانی رشادت پوشید
و اینچنین دزفول، پایتخت مقاومت تبدیل شد به شهر جنگی
آتش کارزار بالا گرفت، زدند و خوردند و ایستادند و پاپس نکشیدند.
سینه شهر ستبر بود، سرش رو به ملکوت کبریایی بالا، بازوانش چون پولاد آبدیده محکم، و پنجه هایش موشک و راکت و جنگنده را خورد میکرد.
دشمنی که به نبرد با یک کشور آمده بود را انگار، یک شهر کفایت میکرد.
یک شهر که نوک پیکان خشم یک ملت شد و دست در دست مردمان سراسر سرزمینش پوزه دشمن را به خاک مالید و پرچم پیروزی را به اهتزاز درآورد.
جنگ با سرافرازی ایرانیان تمام شد
کشاورز به مزرعه برگشت
آهنگر پای کوره رفت
معلم کلاس درسش را شروع کرد
و کاسب کار چراغ بازار را روشن کرد
همه لباس رزم از تن بدر آوردند و همان مردمان عادی شدند
حتی دزفول
آری دزفول بعد از پایان جنگ دوباره شد همان شهری که بود
آباد، سرسبز ، پر رونق، باصفا و پر از شادی و شور
انگار نه انگار که جنگی بوده و شبانه روز بر سر این شهر و مردمش موشک و خمپاره و راکت میباریده.
حالا اگر تمام این شهر باستانی را کوچه به کوچه بگردی حتی یک نشان از زخم نبرد را بر تنش نخواهی دید.
اما نه ....
یک نشان هست
شهید آباد
مزار شهدای 8 سال ایستادگی مقدس، که این شهر آبادیش را از آن شهدا دارد.
با احترام تقدیم به شهدای خانوادگی
✍️علی دباغ
4 خرداد 1402