مولانا و شکرستان هستی
مولانا و شکرستان هستی/ رمز گشایی دقوقی
دوشنبه 15 آبان 1402 - 19:10:40
صبح ملت نیوز
|
|
مولانا و شکرستان هستی ( رمز گشایی دقوقی )
✍️مهری کیانوش راد تا به حال آرزو کرده اید ، در دشواری های زندگی ، گرفتار نومیدی نشده و طعم شیرین زندگی مبدل به زهر نابود کننده نشود؟ مولانا در دیوان شمس ، ادعا می کند ، به این مقام رسیده است . گر ز فلک زهر ببارد همه شب / من شکر اندر شکر اندر شکرم . در مثنوی چگونگی رسیدن به این مقام را در داستان های چندگانه ای شرح می دهد . بشنو اکنون قصه ی آن رهروان / که ندارند اعتراضی در جهان. قوم دیگر می شناسم ز اولیا / که دهانشان بسته باشد از دعا . هر چه آید پیش ایشان خوش بود/ آب حیوان گردد ار آتش بود. زهر در حلقومشان شکر بود / سنگ اندر راهشان گوهر بود. کفر باشد نزدشان کردن دعا / کای اله از ما بگردان این قضا. برای توضیح چگونگی زهری که شکر می شود ، داستان دقوقی را شروع می کند. دقوقی اگر چه امام خلق بود ، اما موسا وار در جستجوی خضرِ زندگی، سفر می کرد : آه سِرّی هست اینجا بس نهان / که سوی خضری شود موسی دوان. گفتگوی خدا با دقوقی، راز این سِرّ را آشکار می کند: حضرتش گفتی که ای صدر مهین / این چه عشق است و چه استقساست این مهر من داری چه می جویی دگر / چون خدا با تست چه جویی بشر. او بگفتی یا رب ای دانای راز / تو گشودی در دلم راه نیاز . در میان بحر اگر بنشسته ام / طمع در آب سبو هم بسته ام. به همین دلیل : آن که اندر سیر مه را مات کرد/ هم ز دینداری او دین رشگ خورد. با چنین تقوی و اوراد و قیام / طالب خاصان حق بودی مدام. مولانا هنرمندی چیره دست در ابعاد گوناگون وجودی است . هر هنرمندی مخلوق زمانه ی خویش است و آینه ای که می تواند کژی و زیبایی جامعه ی خویش را نشان دهد. اگر آینه ای شفاف چون مولانا هدیه ی تاریخ به انسان باشد ، ژرفای کلام او راهی برای شناخت مولانا ، زمانه او و راهی برای خودکاوی خویشتن است. داستان دقوقی در دفتر سوم رمز گشای برخی اندیشه های مولاناست. داستانی چند لایه و مانند بسیاری از داستان های مثنوی، ماخذ تاریخی متناسب با روایت مولانا را ندارد. در داستان دقوقی با شخصیت هایی مانند خضر ، موسی و حسام الدین چلپی روبرو می شویم، واژه هایی که نشان از فضایی مذهبی عرفانی است. در داستان دقوقی، مولانا نابهنگام از ابیاتی عجیب در باره ی جنس مخنث و تطبیق آن با موضوعی عرفانی پرده برداری می کند . آیا مولانا بین عرفان انسانی و زشتی های جامعه ی خود ، شکاف عجیبی می بیند ، که به ناگاه و در فضایی عرفانی پرده از زشتی این معضل بردارد. به بیتی بسنده می کنیم: شهوت و حرص نران پیشی بود / و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود. ابیات دیگر این منظومه ی تو در تو ، خواننده را به یاد داستانی منسوب به شمس تبریزی می اندازد . در کتاب "خط سوم"" ناصرالدین صاحب الزمانی" آمده است : روزی شمس به مردی رسیدکه گرفتار شاهد بازی بود. او را نکوهش کرد. مرد گفت : صورت خوبان مانند آینه است ، حق را در آن آیینه نگاه می کنم. شمس گفت : چرا حق را در آیینه آب و گل می بینی ، چرا در آیینه جان و دل نبینی ... و در جایی دیگر آمده است اگر در گردن دمل نداری چرا ماه را در آسمان نمی نگری. نکته ی شگفت دیگر آن است ، که : مولانا وصف دقوقی می کند، اما اختیار از کف داده و وصف حسام الدین چلپی را می سراید: خانه ی خود را شناسد خود دعا/ تو به نام هرکه خواهی کن ثنا. ای ضیاالحق حسام الدین راد/ که فلک و ارکان چو تو مادر نزاد. تو به نادر آمدی در جان و دل / ای دل و جان از قدوم تو خجل. چند کردم مدح قوم ما مضی / مدح تو گویم برون از پنج و شش / بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت. آیا دقوقی نام دیگر حسام الدین است ؟ آیا مردان شمع گونه نام دیگر حسام الدین است؟ آیا مولانا و حسام الدین به گونه ای دقوقی و مردان شمع گونه هستند؟ به داستان دقوقی باز می گردیم . دقوقی در سیر سفر خود ، به جستجوی خاصان ، از دور هفت شعله نورانی به شکل هفت شمع را می بیند، که نورشان به آسمان می رسد، نزدیک رفت ، ناگاه هفت شمع هفت مرد شدند ، ناگاه مبدل به هفت درخت شدند . دقوقی نزدیک تر رفت ، به آن ها رسید . هفت مرد ، هفت شمع ، هفت درخت که مرتب تغییر شکل می دادند . هفت شمع اندر نظر شد ، هفت مرد / نورشان می شد به سقف لاجورد. باز هریک مرد شد شکل درخت/ چشم از سبزی ایشان نیکبخت. آیا شمع های نورانی، درختان پر میوه و سایه دار ، شکل باطنی مردان بود ، که برای دقوقی قابل رویت و از دید دیگر مردمان غایب بود ؟ سایه و میوه شان افزون، اما خلق نادیده به دنبال سایه ای می گذشتند؟ این عجب تر که بر ایشان می گذشت /
صد هزاران خلق از صحرا و دشت. ز آرزوی سایه جان می باختند / از گلیمی سایبان می ساختند. گوش این انسان های نگون بخت شنوای آواز درختان نبود ، که : بانگ می آمد ز سو ی هر درخت / سوی ما آیید خلق شوربخت . آیا اتحاد هفت شمع ، هفت درخت ، هفت مرد و غایب بودن از دید خلق ، اشاره به شمس تبریزی که نمودی از انسان های کامل غریب می کند ، نیست ، که جز مولانا ، حسام الدین چلپی و صلاح الدین زرکوب او را درک نکردند و کسی جز مولانا نتوانست میوه چین وجو پربرکت او باشد؟ هفت شمع ، هفت درخت ، هفت مرد دقوقی را به نام صدا کردند و از او تقاضای امام جماعت شدن ، کردند: اقتدا کردند آن شاهان قطار / در پی آن مقتدای نامدار مولانا ابیاتی در باره ی سِرّ نماز که با شکر شدن زهر ارتباط دارد ، می کند. معنی تسلیم این ای مقتدی / که تو ای حق هادی و ما مهتدی. هر چه فرمایی تو منقادیم ما / باقتضای جرم هم شادیم . دقوقی در حال نماز چشمش به کشتی مبتلا به امواج مواج دریای طوفانی افتاد : تندبادی همچو عزرائیل خاست / موج ها آشوفت اندر چپ و راست. آیا هنگام سرودن این ابیات به یاد آیه 31 سوره ی لقمان بود: و اذا غشیهم موج کالظلل دعو الله مخلصین له الدین ... دقوقی مشفق بر خلق و مستجاب الدعوه بود: مشفقی بر خلق و نافع همچو آب / خوش شفیعی و دعایش مستجاب . برای کشتی شکستگان دعای نجات کرد: چون دقوقی آن قیامت را بدید / رحم او جوشید و اشک او دوید. گفت یا رب منگر اندر فعلشان / دستشان گیر ای شه نیکو نشان . دعای دقوقی اجابت شد و نجات یافتند. چون رهید آن کشتی و آمد به کام / شد نماز آن جماعت هم تمام. نقطه ی اوج داستان و جنبه ی تعلیمی مولانا اینجا چهره نشان می دهد. این عمل دقوقی بر خاصان برگزیده ناپسند آمد. در باره ی دعا کننده گفتند : گفت مانا کاین امام ما ز درد / بوالفضولانه مناجاتی بکرد او فضولی بوده است از انقباض / کرد بر مختار مطلق اعتراض. آنان دعا برای رفع بلا را ، نوعی اعتراض به خالق می دانستند. کارشان از یک سو به کارهای خضر می ماند که موسای نادانسته به باطن آن اعمال و معترض بر خضر باعث جدایی آنان شد و از سویی یادآور آیه ی44 سوره مومن (غافر) است : و افوض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد. و از سوی دیگر یادآور آخرین سخن امام حسین در واقعه کربلا است، که : رضا بقضایک و تسلیما لامرک. آنان کسانی بودند ، که در مقام رضا مندی نشسته و دست از دعا در خیر و شر، بسته بودند، حالتی که یادآور سخن علی علیه السلام در کتب عرفانی است ، که: "من جلس علی بساط (سفره)الرضا،لم ینله مکروه " هر کس بر سفره رضامندی نشیند ، هیچ مکروهی به او نمی رسد . به نظر مولانا از مهم ترین شاخص های اثبات این وضعیت ، دست برداشتن از دعا در خیر و شر است. اندوه جدایی دقوقی با پیام امید بخش مولانا همراه می شود: مولانا دلیل جدایی را شرح می دهد: کار ازین ویران شدست ای مرد خام / که بشر دیدی تو ایشان را چو عام. اما نا امید نباید شد و : ای دقوقی با دوچشم همچو جو / هین مبر امید و ایشان را بجو . هین بجو که رکن دولت جستن است / هر گشادی در دل اندر بستن است. پرسشی مطرح می شود : آیا نباید دعا کرد؟ جایگاه دعا در تفکر قرآنی و اندیشه ی مولانا چگونه ارزیابی می شود؟ به اعتقاد مولانا : پس چرا گوید دعا الا مگر / در دعا بیند رضای دادگر . رحم خود را او همان دم سوختست / که چراغ عشق حق افروخته است.
دعا کننده ی واصل ، جز به رضای حق دعا نمی کند و دعای او بهره ی شیرین اجابت را به دنبال خواهد داشت. نیک بنگر اندرین ای محتسب/ که دعا را بست حق بر استجب. هر که را دل پاک شد از اعتدال / آن دعایش می رود تا ذوالجلال . آیا امید به رمز گشایی سخن مولانا است ؟ مولانا پاسخ می دهد: آن چه می گویم به قدر فهم توست/ مُردم اندر حسرت فهم درست. راه فهم همیشه باز است و راه های تجربه نشده، رهروان کمال را به خود می خواند.
http://dezfoolnews.ir/fa/News/114719/مولانا-و-شکرستان-هستی-رمز-گشایی-دقوقی-
|