فلسفه ی  تنهایی انسان
شنبه 23 ارديبهشت 1402 - 20:27:04
 
✍️مهری کیانوش راد
تنها و با تنهایی  زاده می شویم ،  هر لحظه رویدادی به وسیله ی دیگران و یا خودمان رقم زده می شود، که ما  را کنار دیگران قرار داده یا دور می کند ، اما هیچ رویدادی به  تنهایی انسان  پایان نخواهد داد.
گاه در بین جمع و جمعیت بیشتر احساس تنهایی می کنیم ، این فرآیند ، پیچیدگی درکِ تنهایی را، دشوارتر می کند. درکِ تنهاییِ گاه افزون ترِ  در جمع، بیانگر درک درستی از فاصله ی خود با دیگران است که با هیچ رابطه ای پر نمی شود . انسان به میزانی که از هوشیاری بالاتری برخوردار باشد، درک عمیق تری از این تنهایی خواهد داشت، درکی که می تواند او را تا حد اسطوره ای خدایی،  بی مرگ و قوی ، یا موجودی ترسو و زبون کند.
وقتی  باور به تنهایی انسان ، و تکیه بر قدرت های خود باشد، از هر روزنه ای برای تعالی خود استفاده خواهد شد . انسان مانند هر موجود دیگری در گذر حوادثِ پیش بینی نشده قرار دارد ، چه بسا حادثه ای کوچک بتواند ، قاعده ی بازی را دگرگون و به سویی دیگر سوق داده و پیروزی را متمایل به شکست کند.
مهم ترین سرمایه ی انسان ، استفاده از فرصت ها و قدرت ریسک عاقلانه است.
ترس و ضعف ،استفاده ی از فرصت ها را اندک 
خواهد کرد.
تفاوت انسان ها در چگونگی استقاده ی از فرصت ها ، منحنی قدرت هر فردی را نمودار می سازد .
انسان موفق، در هر حادثه ای ، گریزگاهی
می یاید ، به ترمیم ضعف و زخمِ خود پرداخته و دوباره به صحنه ی نمایش زندگی بازمی گردد.
انسان  ترسو ، معمولا در کوران حوادث ، به فروپاشی خود می پردازد .
گاه گذر حوادث ، جابجایی علت های پیش بینی نشده ، که در اختیار هیچ انسانی نیست ، بازی را بر خلاف تصور ،  به سوی پیروزی سوق خواهد داد .
در قلمرو تنهایی انسان ، هیچ گاه فرایند ضعف و پیری را نیاید فراموش کرد.
تحلیل جسمی انسان، فرایندی طبیعی است که انسان را به دیگران محتاج و محتاج تر می کند.
احتیاج انسان به دیگران ، قانونی همه گیر بوده  و استثنایی وجود ندارد .
درک درستِ این نیاز، در استفاده ی  کاربردی انسان در رویاروی با خود و دیگران کمک بسیاری خواهد کرد.
شاید  بتوان درک درستی از خشم ، شهوت ، طمع و دیگر امیال خود داشته باشیم ، اما توصیف  
تنهایی با هیچ کلامی ، حسی ، رویدادی قابل بیان 
نیست . گاه به غلط می اندیشیم ، حضور در جمع تنهایی را به جمعیت مبدل می کند ، که اشتباهی فاحش و دردناک است.
دردناک است زیرا انسان، فاحش بودن آن را از خود نیز پنهان می کند و می خواهد نبیند و حس نکند.
حضور در جمع ، انسان را به فراموشی موقت دچار می کند ، مانند مسکنی که برای مدتی محدود باعث فراموشی درد می شود.
همه فعالیت های انسان ، عشق و دلبستگی او به هر آن چه در عالم است ، جستجوی راه گریزی برای رهایی از تنهایی است ، اگرچه خود باور نکند.
انسان در جمع احساس امنیت می کند ، رشد می کند ، خلاقیت او شکوفا می شود.
جمع گریزترینِ انسان ها نیز ، درگیر ادراکات جمعی خویش است، از انباشته های جمعی است که  می تواند رشد کند ، با تقلید یاد بگیرد و بسیاری از عادات فردی و جمعی خود را بدون زحمت کسب کند. انسان به مدد شکوفایی عقل ، آزاد است که تصمیم بگیرد، در بند تقلید بماند یا بند را پاره کند، در زندگی جمعی است که می تواند هنری را بسراید ، بنویسید ، نقاشی کند و یا برصحنه ی  زندگی ، نمایش یا سینما به نمایش بگذارد.
اگر چه برای رشد خلاقیت خود ، گاه ناگزیر از تنها بودن فیزیکی می شود ، اما آثار زندگی جمعی همیشه با او خواهد ماند.
برخی از انسان ها برای هضم آن چه در رویدادهای جمعی چشیده اند ، نیاز به زمان طولانی تری دارند ، باید در تنهایی خود به تنظیم داده های خود بپردازند، این گونه انسان ها را به ظاهر جمع گریز می خوانیم که نیستند.
برخی انسان ها ترس ها ، ضعف ها و کمبودهای خود را در تنهایی، به فراموشی خودخواسته منتقل می کنند ، هرچند چه بسا هرگز فراموش نشوند ، زیرا در جان و دل و ذهن انسان سالم ، هر آن چه خطِ ردی از خود باقی بگذارد ، همیشگی است. 
اولین قدم برای پوشش حداقلی تنهایی انسان ، که طبیعت و غریزه بر انسان چیره کرد، ازدواج زن و مرد است.
در آغاز خلقت اثری از فرهنگ و معیار ازدواج و تناسب و مفاهیمی دیگر که در طی قرون و رشد اجتماعی انسان چهره نشان داد، نبود ، تنها عامل جذب آن دو چیزی جز غریزه نبود.
زوجین در سایه ی نیاز غریزی که در طبیعت آنان به اشتراک گذاشته شده بود،  اجزائی به ظاهر جداناشدنی شدند و به ظاهر تنهایی را فراموش کردند.
بعدها فرزندان باعث فراموش شدن بیشتر مفهوم تنهایی شد.
شاید بتوان ادعا کرد که در شرایط کنونی خانواده با حلقه های تو در توی خود ، انسان را از وحشت تنهایی ، اندکی دور می کند، هرچند در لحظاتی خاص  با تمام قدرت بر انسان یورش می برد.
انسان هایی که دل در گرو رهایی از تنهایی با حضور در جمع را دارند ، چون دلبسته و وابسته ی این حضور بشوند ، با از دست دادن جمع فیزیکی ، تنهایی روحی بیش از هر زمان دیگری چهره نشان داده و چه بسا تا مرز جنون و خودکشی انسان را جلو ببرد.
انسان هایی که تنهایی فیزیکی و روحی را توامان تجربه می کنند ، گاه به احساسی عجیب دست می یابند ،  دیوارهای تنهایی  آن چنان به آنها نزدیک می شوند ، که جایی برای نفس کشیدن نمی ماند ، در این حس غریب ، هر رویدادی ممکن است.
فهم این نکته به انسان کمک می کند ، تصویر واقعی تری از زندگی خود داشته باشد .
به میزان شدت وابستگی ها ، نه دلبستگی ها ، وضعیت انسانِ تنها، وخیم تر می شود.
انسان وابسته مانند گیاه ضعیفی است که به داربست تکیه دارد و با ویرانی داربست ، احتمال ویرانی او نزدیک است.
انسان دلبسته، دلبستگی هایش را همیشه با خود دارد تا زمانی که دلیلی برای ترک آن ها نباشد، چون   از او دور شدند ، همیشه با شدت بیشتری ، جای خالی دلبستگی ها احساس می شود ، اما ویرانگر نیستند.
واقعیت امر این است ، که هیچ رویداد و هیچ  انسانی ، تنهایی انسان را از بین نمی برد .
تجربه می گوید:
اگر تنهایان همه جمع شوند ، تنهایی جمع نمی شود.
وقتی تنهایی را به عنوان رویدادی طبیعی بشناسیم ، به جای ترس ، راه کارهای تازه ای برای مقابله با آن پیدا می کنیم ، جایگزینی به جای جایگزینی دیگر.
ابن گونه زندگی انسان سپری می شود .
با درک عمیق تنهایی و زندگی جمعی را آموختن .
انسان  راه زندگی  را طی خواهد کرد ، تا روزی مرگ را تجربه کند .
تجربه ای که هیچ انسان دیگری در آن شریک نخواهد بود .
باز افق در افق ، تنهایی انسان است ، که ما را در آغوش پرمهر خود ، جای خواهد داد.

http://dezfoolnews.ir/fa/News/107586/فلسفه-ی-تنهایی-انسان
بستن   چاپ